درد دارد
وقــــــتی چــــــیزی را کســــر مـی کنـی
کــــه بـــا وجــــودت جــــمع زده ای...!

دیـگر چشــمانم را بـاز نمی کنم
دیدن این همه جایِ خالی ِ" تــو"
عاقبت مــــرا...
یا می کشد یا کـــــور می کنـــد

از یه جایی به بعد
آدم دیگه دوست نداره همه چی درست بشه!
دوست داره همه چی تموم بشه...

این روزها آدم ها
از هیچ دری برای بستن به روی یکدیگر دریغ نمی کنند

کاش میتوانستم خاموش شوم
فنا شوم
محو شوم
من از این روزگار خسته شده ام
از این لحظه هایی که حال مرا نمی فهمند و کند می گذرند بیزارم
من از تمام شایدها و بایدها متنفرم

آدم ها منتظرند جهتی را اشتباه بروی،
آن وقت است که آوار میشوند رویت،
و فراموش می کنند تمام مهربانی هایت را
انتظار دارند برقصم،
در دنیایی که هیچ آهنگی از آن، مرا تحریک نمیکتد
اگه خیلی مهربان شود ورق میزند،
ولی اکثر اوقات آدم رو مچاله میکند روزگار

خـ ـ ـدایآ اینقـ ـدر
لحظـ ـه هـ ـای بی مخآطـ ـبم
را به رخـ ـ ـم نکش
آری
مــیدانم تـ ـا تـ ـو نخواهـ ـی
نیـ ـم نگـ ـاهی هم
بـ ـه مـ ـن نمــ ــی کنـد

یه زد و خورده ساده بود !
تو جا زدی ؛ من جا خوردم!

دلم که میگیردبغض میکند
میشود وبال گردنم
دردهایم خیلی نیستند توهستی و فراموش کردنت
لعنتی دردم می اید وقتی بادردها یت کلنجارمی روم!!!
آتش زدن به یک "سرنوشت"
کبریت نمی خواهد !!!
"پـــا" می خواهد
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر
و
بـــــــــروی . . .

تـ ـو بـ ـرو مـ ـن هم برای اینکـ ـه راحـ ـت تربروی می گویـ ـم : برو خیـ ـالی نیسـ ـت امـ ـا کیسـ ـت که ندانـ ـد بی تـ ـو تنهـ ــا چیـ ـزی کـ ــه هسـ ـت خیـ ـال توسـ ـت

روزهـــــــایـی کهـ تــــــــــو نیســتی
حیــــفم میـــــاد زنــدگیــش کــــــنم
من هنوز هم وفادارم
به دستـهایی که حتی
یک بار هم لمسشان نکرده ام ...!

این روزها آنقدر شکسته ام ،
که عصا به دست راه میرود دلم !
چه کـرده ای " تـو " با دلـــم ؟
که از تـو پیـش دیـگران گلـایه هـم که می کـنم
شــعر حـساب می شـود...!
