دفترم درد میکند
واژه هایم تیر میکشند
سکوتم گیج میرود
آبریزش چشم دارم
گلویم بغض جمع شده
دلم آشوب استاز صبح هزاران بار خاطره بالا آورده ام
انگار مسموم شده ام
باز هم دروغ به خوردم داده اند
هر بار به خودم قول میدهم
فریب نخورم
و هر بار توبه میشکنم
چه کنم شیرینی دوست دارم
دروغه...
درد می کشم ، درد !
هم تلخ است هم ارزان
هم گیراییش بالاست !
هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد
ناباب نبود ،
اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که
ماندنی نیست ، همین . . . ...