خدا کل خلایق را کمی بی تاب می سازد1
و از بی تابی آنها خودش گرداب می سازد
خدا از جمع اضدادی ( که جمع من شود با تو )
یکی را شعله ای آتش ، یکی را آب می سازد
تو را چون خواب و چون رویا پر از غوغای بی وزنی
مرا آن ساعت بیدار باش از خواب می سازد
و در تو شور آن موجی که سر بر صخره می کوبد
ولی من را نگه می دارد و مرداب می سازد
مرا بیرون کن از قلبت تو را بر آن خداوندی
که بر چشم پر از اشکت ، لباس خواب می سازد
تو چشمت را ببند و غرق در تاریکی آن شو
زمانی چشم تو از من همین را قاب می سازد
مرا بیرون کن از قلبت و این یعنی خداحافظ
و این یعنی که این جمله دلی بی تاب می سازد
و تو آخر چه خواهی کرد ؟ می سوزی وَ می سازی ؟
و یا این غم تو را همسایه ی محراب می سازد ؟
خداحافظ و این یعنی که چشمان مرا دیگر
همین یک جمله ی آخر خودش بی خواب می سازد
خداحافظ ؛ اگرچه خوب می دانم و می بینم
پلنگت – کار – خود – را – با – همین – مهتاب – می سازد
------------------------------------
1: لقد خلقنا الانسان فی کبد