فراموش کردم
اعضای انجمن(108) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن

خاطرات دکتر شریاس شانتاژنویچ و سینیشا تورک اوغلوا(بخش دوم)

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۲/۳۱ ساعت 01:44 بازدید کل: 276 بازدید امروز: 274
 

... اشکهایم هنوز جاری بودند که یادم افتاد هنوز با سینیشا احوال پرسی نکرده ام.از دیدن سر چشمه آنقدر بهت زده بودم که اصلا یادم رفته صورت سینیشا را نگاه کنم.بیست سال از آخرین دیدارم با او گذشته بود.کم کم که اشک هایم را پاک میکردم سرم را بالا میبردم تا صورت سینیشا ببینم.باور نمیکنم،تو سینیشا نیستی،تو حداقل 10 سال از چهره ای که انتظار دیدنش را داشتم پیرتر هستی.چه بر سرت آمده سینیشا،یعنی زندگی کردن در ایران اینقدر سخت است که تو را اینگونه پیر کند،آنهم تو را که به بی خیالی معروف بودی.دستهایش را گرفتم و محکم در آغوشم گرفتم.سینیشا هم فقط گریه میکرد و میگفت تو اصلا فرق نکرده ای.خلاصه بعد از اینکه همدیگر را حسابی در آغوش گرفتیم به راه مان که هدف میانه گردی بود ادامه دادیم.شهر حال و هوای خاصی داشت.بیشتر شبیه شهر مردگان فیلم های آمریکایی مثلا walking dead بود.خدا رحمت کند حاج آقا احد خان رو.جمله ی معروفی داشت که همیشه در مورد میانه آنرا استفاده میکرد.میگفت بر سر این شهر اولو توزو (خاک مرده) نشسته است.حاج آقا احد خان وقتی من در میانه بودم به رحمت خدا رفته بود.ولی این شهر پس از 20 سال همچنان همان شهر بود.چهرهای درهم مردم،لباس های تیره مردمانش(شبیه لباس های متحد الشکل کشورهای کمونیستی)،نا میمون بودن خیابان و حتی نیوجرسی هایی که در وسط خیابان بودند و ... از خاطرات بچگی و جوانی هم میگفتیم که ناگهان چشمم به بهزیستی آنطرف خیابان افتاد.آنجا معروف بود دکتر 2 تومانی(ایکی تومننیح دوهدور).وای برای کشیدن یک دندانم چه گریه هایی کردیم.دقیقا روبه روی آن کوچه ورودی بهمن آباد است.یک لحظه سرم را چرخاندم.نگاهی کردم و اولش فکر کردم اشتباه میکنم و شاید اینجا ورودی بهمن آباد نیست.ولی نه اشتباه نمیکردم.آنجا هم مثل همه جای میانه تغییری نکرده بود.فقط جوان هایی که آنجا ایستاده بودندبا آن جوان هایی که من موقع رفتنم دیده بودم خیلی فرق میکرد.بیست سال پیش جوان هایی که آنجا می ایستادند اکثرا سیبیل داشتند و شلوارهای جین سندبادی با همراهی کفش قیصری بر تن میکردند.عده ای هم که شلوار جین نمیپوشیدند شلوار پارچه ای سندبادی که چند چروکی هم بر جلو و عقب داشت.پیراهن ها هم همه گشاد و اصولا دارای تعدادی چروک بود.شاه حسین وای حسین (شاخسی واخسی) آنها معروف بود.صدای شاپ!!! کاپشن های چرمی و تق تق پاشنه های آنها هنوز هم در گوشم هست.شنیده ام الان هم چنین مراسم های برگزار میشود.ولی نمیدانم چه کسی شاه حسین را میگوید.؟؟؟خانم ها هم اکثرا چادری بودند.یادش بخیر وقتی خانمی میدیدیم که مانتو خفاشی یا همان هزار دستانی بر تن دارد میگفتیم بی حجاب!!!جوان هایی که آنجا ایستاده بودند همگی شلوارهای جین تنگ پوشیده بودند که اکثرا چند پارگی هم بر روی شلوار آنها دیده میشد.و از آن سبیل ها و چهرهای مردانه خبری نبود.در بین جوان های حتی کسانی هم بودند که ابروهایشان را برداشته بودند.با خودم میگفتم.خدایا این همان میانه هست؟نکند من در یوگوسلاوی مثل اصهاب کهف خوابیده ام و خبر نداشته ام.ولی نه سینیشا الان پیش من هست!!!نتوانستم باز هم آنجا بمانم و به سینیشا گفتم که سرعتت را زیاد کن...

ادامه دارد...

از کتاب خاطرات شریاس شانتاژنویچ

سال 1374-1394

این مطلب توسط جلال علی اصغری بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۴/۰۲/۳۱ - ۰۹:۰۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)