دلنوشته ی تقویم بهار

غرورت نمیذاره برگردی؟؟میدونم

جوابمو نمیدی؟؟میدونم

سکوت کردی؟؟میدونم

محلم نمیدی؟؟میدونم

دستاتو بم نمیدی؟؟میدونم

میرسه اونروز که بخوای برگردی؛تلفن رو برمیداری و زنگ میزنی

بووق بووووق بوووووووووق

برنمیدارم

عصبی میشی.فوشم میدی با خودت میگی کلاس گذاشتم

روز دوم همش منتظرم میمونی که زنگ بزنم

روز سوم از جلوی کوچمون رد میشی

میبینی حجله ی یه بنده خدایی رو زدن سر کوچه

دلت میسوزه

میگی بیچاره...جوون بوده

میای نزدیک میگی چقدر قیافش آشنا میزنه...

میای نزدیک تر

جوان ناکام؟؟عه اینکه منم

بالاخره برگشتی؟؟ببخشید نمیتونم جلو پات بلند شم

دیدی آخر خرابت شدم؟

دیدی همه چیزم خاک شد؟

عشقم چقدر خوشگل شدی

چه مشکی بهت میاد

کاش زودتر میمردم

عه گریه نکن دیگه

یادته روز رفتنت؟؟گریه میکردم التماست میکردم میگفتم نرو

روزای بعدش چی؟یادته؟التماس میکردم برگردی

آخه گریه نکن آخه نمیتونم گریتو پاک کنم

اصلن نمیتونم بلند شم

چی دارم میشنوم؟؟التماس میکنی برگردم؟؟

عشقم آروم باش

غرورت نذاشت که زودتر برگردی

اینا همه دلنوشته م بود که همش تقدیم به مخاطب خاصم"ل"