تو شفیع هر دلی در هر غمی
تو رفیق هر کسی در هر دمی
تو همانی که غمی باشد مرا
یاد تو هم مرهمی باشد مرا
حرف تنگ دل بخوانی از وفا
هر که باشم گر که باشم در خفا
نزد من تو بوده ای ای کردگار
هر دمی رنجیده ام از روزگار
هر زمانی نام تو آید به لب
روزگار غم شود جانش به لب
خانه ی خود را درون دل گذاشت
سر هستی را درون گِل گذاشت
هر که هو را در بیابد از دلش
سر هستی را بیابد از گِلش
گل که باشد دل اگر صافی شود
در سرای حق همی باقی شود
شعر از مسلم صفائیانی