روایت میکنم گوشت به من ده
دل و جان و حواست را به من ده
روایت میکنم از قصه ی عشق
دل و جانی بدادن در ره عشق
چه سر هایی که در کویش ندادند
چه دل هایی که در مویش ندادند
همی در ره که باید تن سپاری
دل و جان را شکار غم سپاری
غمی کز عشق یار مهربانش
کند آتش به اسرار نهانش
همی آتش زند بر حس و جانش
همی زخمه زند بر بوستانش
دلا بنشین و با من آشکارا
ز سر حق بگو با من نگارا
تو گر خواهی که مست آیی
به مست او به هست آیی
غم او را به دست آیی
که با آن غم به مست آیی
شعر از مسلم صفائیانی