اینم چندتا جک افغانی...

یک زن به شوهر خود گفت که اگر من بمیرم تو چی میکنی شوهر در جواب گفت دیوانه میشم زن روی به سوی شوهر کرد گفت زن خو نمیکنی کفت سری دیوانه اعتبار نیست.
...................................
یک طوطی شوخ به سه لسان انگلیسی, اردو, و دری بلد بود " یک روز یک وردکی میخواست امتحانش کنه " به طوطی گفت هو آر یو؟؟ طوطی کفت: آی ام پیروت . باز سوال کرد که تم کان هو؟ طوطی گفت: می طوطا هو . دفع سوم به دری ازش پرسید که تو کیستی؟ طوطی گفت: شوی خوارت اولاد بیناموس یک سوال ره سه بار پرسان میکنی ؟.....
...................................
شخصي مادر پيرش را در زنبيلي مي گذاشت و هرجا مي رفت، همراه خودش ميبرد. روزي حضرت عيسي او را ديد، به وي فرمود: آن زن کيست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پير است و قادر به حرکت نيست. پيرزن دستش را از زنبيل بيرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر مي فهمي يا پيغمبر خدا؟!!!
...................................
صاحب خانه به آشپز گفت که برای چاشت مرغ پخته کند.آشپز وقتیکه مرغه پخته میکرد و خودش هم زیاد گشنه (گرسنه ) شده بود یکدانه پای مرغ را نوش جان کرد. وقتیکه غذا را در سر دسترخوان آورد صاحب خانه متوجه شد که یک پای مرغ نیست ، از آشپز پرسید که یک پای (ران) مرغ کجاست ؟ آشپز گفت والا صاحب مرغهای شما یک پا دارند، صاحب خانه از کلکین به حویلی سیل کرد دید که همه مرغها با یک پای ایستاد هستند، صدا زد کیش کیش همه مرغها با دو پا ایستاد شدند. آشپز گفت : صاحب ببخشید که مه وقت پخته کردن کیش کیش گفتن از یادم رفته بود.
...................................
يك نفر رفت بيشي قاضي كفت قاضي صاحب هر روز همسايه من برايم ميكويد گو نخو گو نخو _
قاضي خنده كرد گفت همسايه ات بد كرده برو گويته بخو ده قصه يش نباش
..................................
باقر در انگلستان تکسی رانی میکرد ، ازاو پرسیدند که دریوری در انگلستان مشکل نیست بخاطریکه اشترنگ موتر طرف دست راست قرار دارد ؟ باقر گفت مشکل نیست فقد یگانه پرابلم من این است هروقتیکه مه میخواهم که تف کنم بروی مشتری می افتد.