خواجه شمسالدین محمدبن محمد حافظ شیرازی یکی از بزرگترین شاعران نغزگوی ایران و از گویندگان بزرگ جهان است و در شعرهای خود حافظ تخلص نموده است. در غالب مأخذها نام پدرش را بهاءالدین نوشتهاند و ممکن است بهاءالدین علیالرسم لقب او بوده باشد. محمد گلندام نخستین جامع دیوان حافظ و دوست و همدرس او نام و عنوانهای او را چنین آورده است: مولاناالاعظم ، المرحوم الشهید ، مفخرالعلماء ، استاد نحاریر الادبا ، شمسالمله والدین ، محمدالحافظ الشیرازی
تذکرهنویسان نوشتهاند که نیاکان او از کوهپایه اصفهان بودهاند و نیای او در روزگار حکومت اتابکان سلغری از آنجا به شیراز آمد و در همان شهر متوطن شد و نیز چنین نوشتهاند که پدرش بهاءالدین محمد بازرگانی میکرد و مادرش از اهل کازرون و خانه ایشان در دروازه کازرون شیراز واقع بود.
ولادت و مرگ
ولادت حافظ در اولهای قرن هشتم هجری و در حدود سال ۷۲۷ در شیراز اتفاق افتاد. وفات حافظ بهسال ۷۹۲ هـ اتفاق افتاد. او دارای زن و فرزندان بود.
شرح زندگانی
بعد از مرگ بهاءالدین پسران او پراکنده شدند ولی شمسالدین محمد که خردسال بود با مادر در شیراز بماند و روزگار آن دو به تهیدستی میگذشت، بههمین سبب حافظ همین که به مرحله تمیز رسید در نانوائی محله به خمیرگیری مشغول شد تا آنکه عاشق به تحصیل کمالات او را به مکتبخانه کشانید و به تفصیلی که در تذکره میخانه آمده است وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد میگذرانید. بعد از آن زندگانی حافظ تغییر کرد و او در جرگه طالبان علم درآمد و مجلسهای درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درک کرد و به تتبع و تفحص در کتابهای مهم دینی و ادبی از قبیل کشّاف زمخشری و مطالعالانظار قاضی بیضاوی و مفتاحالعلوم سکاکی و امثال آنها پرداخت و محمد گلندام معاصر و جامع دیوانش او را چندینبار در مجلس درس قوامالدین ابوالبقاء عبدالله بن محمودبن حسن اصفهانی شیرازی (م ۷۷۲ هـ) مشهور به ابنالفقیه نجم عالم و فقیه بزرگ عهد خود دیده و غزلهای او را در همان محفل علم و ادب شنیده است. چنانکه از سخن محمد گلندام برمیآید حافظ در دو رشته از دانشهای زمان خود یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار میکرد و چون استاد او قوامالدین خود عالم به قراآت سبع بود طبعاً حافظ نیز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائتهای چهاردهگانه (از شواذ و غیر آن) ممارست میکرد و خود در شعرهای خویش چندین بار بدین اشتغال مداوم به کلامالله اشاره نموده است و به تصریح تذکرهنویسان اتخاذ تخلص حافظ نیز از همین اشتغال نشأت کرده است(۱).
(۱). اما تفحص در آثار آن دوره و دقت در حرفه و پیشه کسانی که لقب حافظ داشتهاند نگارنده را بر آن میدارد که تخلص حافظ را به سبب خوشآوازی و احیاناً غزلخوانی او بداند. س.م.ت.
شیراز در دورهای که حافظ تربیت میشد اگرچه وضع سیاسی آرام و ثابتی نداشت لیکن مرکزی بزرگ از مرکزهای علمی و ادبی ایران و جهان اسلامی محسوب میگردید و این نعمت از تدبیر اتابکان سلغری فارس برای شهر سعدی و حافظ فراهم آمده بود. حافظ در چنین محیطی که هنوز مجمع عالمان و ادیبان و عارفان و شاعران بزرگ بود تربیت علمی و ادبی مییافت و با ذکاوت ذاتی و استعداد فطری و تیزبینی شگفتانگیزی که داشت میراثخوار نهضت علمی و فکری خاصی میشد که پیش از او در فارس فراهم آمد و اندکی بعد از او به فترت گرائید.
حافظ از میان امیران عهد خود چند تن را در شعرش ستوده و یا به معاشرت و درک صحبت آنها اشاره کرده است مانند ابواسحق اینجو (مقتول بهسال ۷۵۸ هـ) و شاه شجاع (م ۷۸۶ هـ) و شاه منصور (م ۷۹۵ هـ) و در همان حال با پادشاهان ایلکانی (جلایریان) که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از آن میان سلطان احمدبن شیخ اویس (۷۸۴-۸۱۳ هـ) را مدح کرد. از میان رجال شیراز از حاجی قوامالدین حسن تمغاجی (م ۷۵۴ هـ) در شعرهای خود یاد کرده و یکجا هم از سلطان غیاثالدین بن سلطان سکندر فرمانروای بنگال که در سال ۷۶۸ بر تخت سلطنت بنگال جلوس کرده بود یاد نموده است.
هنگامی که شهرت شاعرنوازی سلطان محمود دکنی (۷۸۰-۷۹۹ هـ) و وزیرش میر فیضالله انجو به فارس رسید حافظ راغب دیدار دکن گشت و چون پادشاه بهمنی هند و وزیر او را مشتاق سفر خود به دکن یافت از شیراز به هرموز رفت و در کشتی محمود شاهی که از دکن آمده بود نشست اما پیش از روانه شدن کشتی باد مخالف وزیدن گرفت و شاعر کشتی را - ظاهراً به قصد وداع با بعضی از دوستان در ساحل هرموز، اما در واقع از بیم مخاطرات سفر دریا - ترک گفت و این غزل را به میر فیضالله انجو فرستاد و خود به شیراز رفت:
دمی با غم بهسر بردن جهان یکسر نمیارزد |
|
بمی بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد... |
یکبار نیز حافظ از شیراز به یزد که در دست شعبهای از شاهزادگان آلمظفر بود رفت ولی خیلی زود از اقامت در زندان سکندر خسته شد و در غزلی بازگشت خود را به فارس بدینگونه آرزو کرد:
|
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت |
رخت بربندم و تاملک سلیمان بروم |
درباره عشق او به دختری شاخنبات نام افسانههائی رایج است و بنابر همان داستانها حافظ آن دختر را به عقد مزاوجت درآورد. چندبار در شعرهای حافظ به اشارتی که به مرگ فرزند خود دارد باز میخوریم و از آنجمله است این دو بیت:
|
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند |
|
چه دید اندر خم این طاق رنگین |
|
بهجای لوح سیمین در کنارش |
|
فلک بر سر نهادش لوح سنگین |
ویژگیهای حافظ
حافظ مردی بود ادیب، عالم به دانشهای ادبی و شرعی و مطلع از دقیقههای حکمت و حقیقتهای عرفان. استعداد خارقالعاده فطری او به وی مجال تفکرهای طولانی همراه با تخیلهای بسیار باریک شاعرانه میداد و او جمیع این موهبتهای ربانی را با ذوق لطیف و کلام دلپذیر استادانه خود درمیآمیخت و از آن میان شاهکارهای بیبدیل خود را بهصورت غزلهای عالی بهوجود میآورد. او بهترین غزلهای مولوی و کمال و سعدی و همام و اوحدی و خواجو و یا بهترین بیتهای آنان را مورد استقبال و جوابگوئی قرار داده است. کلام او در همه موارد منتخب و برگزیده و مزین به انواع تزئینهای مطبوع و مقرون به ذوق و شامل کلماتی است که هریک با حساب دقیق انتخاب و بهجای خود گذارده شده است. تأثر حافظ از شیوه خواجو مخصوصاً از غزلهای بدایعالجمال یعنی بخش دوم دیوان خواجو بسیار شدید است و در بسیاری از موردها واژهها و مصراعها و بیتهای خواجو را نیز به وام گرفته و با اندک تغییر در غزلهای خود آورده است و این غیر از استقبالهای متعددی است که حافظ از خواجو کرده است. در میان شاعرانی که حافظ از آنها استقبال کرده و یا تأثیر پذیرفته است بعد از خواجو، سلمان را باید نام برد. علت این تأثیر شدید آن است که سلمان هم مانند خواجو از معاصران حافظ و از جمله مشاهیری بود که شاعر شیراز سرمشق کار خود قرار داد. پاسخها و استقبالهای حافظ از سعدی و مولوی و دیگر شاعران استاد پیش از خود کم نیست اما دیوان او بهقدری از بیتهای بلند و غزلهای عالی و مضمونهای نو پر است که این تقلیدها و تأثرها در میان آنها کم و ناچیز مینماید. علاوه بر این علو مرتبه او در تفکرهای عالی حکمی و عرفانی و قدرتی که در بیان آنها به فصیحترین و خوشآهنگترین عبارتها داشته وی را با همه این تأثیرپذیریها در فوق بسیاری از شاعران گذشته قرار داده و دیوانش را مقبول خاص و عام ساخته است.
این نکته را نباید فراموش کرد که عهد حافظ با آخرین مرحلههای تحول زبان فارسی و فرهنگ اسلامی ایران مصادف بود و از این روی زبان و اندیشه او در مقام مقایسه با استادان پیش از وی به ما نزدیکتر و دلهای ما با آن مأنوستر است و به این سبب است که ما حافظ را زیادتر از شاعران خراسان و عراق درک میکنیم و سخن او را بیشتر میپسندیم.
اختصاصات کلامی حافظ
از اختصاصهای کلام حافظ آن است که او معنیهای دقیق عرفانی و حکمی و حاصل تخیلهای لطیف و تفکرهای دقیق خود را در موجزترین کلام و روشنترین و صحیحترین آنها بیان کرده است. او در هر بیت و گاه در هر مصراع نکتهای دقیق دارد که از آن به مضمون تعبیر میکنیم. این شیوه سخنوری که البته در شعر فارسی تازه نبود حافظ تکمیلکننده و درآورنده آن به پسندیدهترین وجه و مطبوعترین صورت است و بعد از او شاعران در پیروی از شیوه او در آفرینش نکتههای دقیق و ایراد مضمونهای باریک و گنجانیدن آنها در موجزترین عبارتها، که از یک بیت و گاه از یک مصراع تجاوز نکند، مبالغه نمودند و در همین شیوه است که رفته رفته به شیوع سبک معروف به هندی منجر گردید.
نکته دیگر در بیان اختصاصهای شعر حافظ توجه خاص او است به ایراد صنعتهای مختلف لفظی و معنوی در بیتهای خود بهنحوی که کمتر بیت از شعرهای او را میتوان خالی از نقش و نگار صنایع یافت اما نیرومندی او در استخدام الفاظ و چیرهدستیش در بهکار بردن صنعتها بهحدی است که صنعت در سهولت سخن او اثری ندارد تا بدانجا که خواننده در بادی امر متوجه مصنوعبودن سخن حافظ نمیشود.
گستره شهرت حافظ
حافظ از جمله شاعرانی است که در ایام حیات خود شهرت یافت و به سرعت در دورترین شهرهای ایران و حتی در میان پارسیگویان کشورهای دیگر مقبول سخنشناسان گردید و خود نیز بر این امر وقوف داشت. دیوان کلیات حافظ مرکب است از پنج قصیده و غزلها و مثنوی کوتاهی معروف به آهوی وحشی و ساقینامه و قطعهها و رباعیها. نخستین جامع دیوان حافظ محمد گلندام است و بنابر تصریح او خود حافظ به جمعآوری غزلهای خویش رغبتی نشان نمیداد.
ظاهراً حافظ صوفی خانقاهنشین نبود و با آنکه مشرب عرفان داشت در حقیقت از زمره عالمان عصر و مخصوصاً در شمار عالمان علوم شرعی بود و هیچگاه به تشکیل مجلس درس نپرداخت بلکه از راه وظیفه دیوانی ارتزاق مینمود و گاه نیز به مدح پادشاهان در قصیدهها و غزلها و قطعههای خود همت میگماشت و از صلهها و جایزههائی که بهدست میآورد برخوردار میشد. از این میان دوران شیخ ابواسحق اینجو (مقتول بهسال ۷۵۸) عهد بارورتری برای حافظ بود و بههمین سبب افول ستاره اقبال این پادشاه شاعر را آزردهخاطر ساخت چنانکه چندبار از واقعه او اظهار تأسف کرد و طبعاً با چنین ارادتی که به شاه شیخ داشت نمیتوانست قاتل او را به دیده محبت بنگرد خاصه که آن قاتل یعنی امیر مبارزالدین محمدبن مظفر مردی درشتخوی و ریاکار و محتسبپیشه بود و شاعر آزاده ما در چند جای از شعرهای خود رفتار او را به تعریض و یا به تصریح به باد انتقاد گرفته است.