فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3116


درباره من
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

اما.... چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبای ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است"دکتر شریعتی"
*سیوا * (siva )    

"حدیث پریشانی من"

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۷/۲۶ ساعت 22:11 بازدید کل: 149 بازدید امروز: 135
 
  •  
    این مثنوی حدیث پریشانی من است
    بشنو که سوگنامه ی ویرانی من است
    امشب نه اینکه شام غریبان گرفته اند
    بلکه به یمن آمدنت جان گرفته اند...
    گفتی غزل بگو غزلم شور و حال مرد
    بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مرد
    گفتم مرو که تیره شود زندگانیم
    با رفتنت به خاک سیه می نشانیم
    گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد
    بر چشم باد فرصت دیدن نمی دهد
    وقتی نقاب ، محور یکرنگ بودن است
    معیار محورورزی مان سنگ بودن است
    دیگر چه جای دل خوشی و عشق بازی است
    اصلا کدام احمق از این عشق راضی است
    این عشق نیست فاجعه ی قرن آهن است
    من بودنی که عاقبتش نیست بودن است
    حالا به حرفهای غریبت رسیده ام
    فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام
    حق با تو بود از غم غربت شکسته ام
    بگذار صادقانه بگویم که خسته ام
    بیزارم ازتمام رفیقان نارفیق
    اینها چقدر فاصله دارند تا رفیق
    من رابه ابتذال نبودن کشانده اند
    روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
    تا این برادران ریاکار زنده اند
    این گرگ سیرتان جفاکار زنده اند
    یعقوب درد می کشد و کور می شود
    یوسف همیشه وصله ی ناجور می شود
    اینجا نقاب شیر به کفتار میزنند
    منصور را هر آیینه بر دار می زنند
    اینجا کسی برای کسی کس نمی شود
    حتی عقاب در خور کرکس نمی شود
    جایی که سهم مرگ به جز تازیانه نیست
    حق با تو بود ماندن مان عاقلانه نیست
    ما می رویم چون دل مان جایه دیگری ست
    ما می رویم هر که به ما نغمه خیر است
    ما می رویم گرچه ز الطاف دوستان
    بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است
    دل خوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش
    در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است
    ما می رویم مقصد مان نامشخص است
    هرجا رویم بی شک از این شهر بهتر است
    ازسادگی است گر به کسی تکیه کرده ایم
    اینجا که گرگ با سگ گله برادر است
    ما میرویم ماندن با درد فاجعه است
    در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است
    دیری است رفته اند امیران قافله
    ما مانده ایم غا فل و پیران غافله
    اینجا گرچه باب من پای لنگ نیست
    باید شتاب کرد مجال درنگ نیست
    بر درب آفتاب پی باج می رویم
    ماهم بدون بال به معراج می رویم...
  • این مطلب توسط موسی اصلانی بررسی شده است.
    اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
    برچسب ها:

    1
    1


    لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
    فراموش کردم
    تبلیغات
    کاربران آنلاین (0)