فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3116


درباره من
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

اما.... چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبای ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است"دکتر شریعتی"
*سیوا * (siva )    

عواقب غزل سرایی

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۸/۲۶ ساعت 13:39 بازدید کل: 201 بازدید امروز: 158
 
 
 
 یک روز که زیبا غزلی در نظر افتاد
ما را هم از عشّاق سرودن به سر افتاد
 
اما ز بد اقبالی و ناشی گری ما
با بانوی منزل جدلی سخت درافتاد
 
می گفت «سیه چشم»و«سیه زلف» دگر کیست؟
یاد تو چرا باز به رویی دگر افتاد؟
 
این بار کمی بحث فراتر ز جدل رفت
آینده ی رؤیایی ما در خطر افتاد
 
گفتم تو گمان کن که شدی همسر حافظ
گفتا همه بدبختی از آن بدگهر افتاد
 
او بوده بهانه که شما خیره سران را
نقل لب و چشم و قد و ساق و کمر افتاد
 
ای بشکند این دست که با بیش و کمت ساخت
افسوس ز عمری که به پایت هدر افتاد
 
جز خون جگر از هنرت چیست نصیبم؟
سوزی سخنش داشت که در جان شرر افتاد
 
گفتم زدی آتش به دلم، طعنه زنان گفت
آتش به حرمخانه ی شاه قجر افتاد
 
وقتی که هوو هست رقیب تو اقلّاً
دانی که سر و کار تو با یک نفر افتاد
 
بسیار قسم خوردم و او نیز به پاسخ
هر بار به نفرین و به آه جگر افتاد
 
عمری به گمانم که هنرمند و ادیبم
آنگونه ادب کرد که از سر هنر افتاد
 
بیچاره اساطیر ادب پس چه کشیدند
با آنهمه اشعار که ما را خبر افتاد
 
حافظ که چه شبها به در میکده خوابید
یا مولوی از ترس زنش در سفر افتاد
 
ما غرق خیالات، از آن «قند فراوان
یک ذرّه چشیدیم، که آن هم «شِکَر»! افتاد
 
بدرود «غزل»!؛ وای نه؛ نام تو زنانه است
شاید به همین نام مرا دردسر افتاد
 
امیرحسین مانیان
این مطلب توسط موسی اصلانی بررسی شده است.
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)