ای یار مهربانم بابای خسته جانم برخیزوبین ملالم من برتو میهمانم
ای دختر عزیزم میهمان اشک گریزم من سربه تن ندارم ازجا چگونه خیزم
بابا به جان زهرا سیرم ازاین زمانه بین پیکرم کبود است از ضرب تازیانه
دانم چه ها کشیدی در عالم اسیری تو درس صبر باید از مادرم بگیری
بابازکوغه دشمند فریاد جنگ میزد بر دختران زهرا از غرفه سنگ میزد
دور از شما نبودم ای لاله کبودم هنگام سنگ باران من روی نیزه بودم
آمد صدایه قرآن نوری به دل فشاندی گفتم بخوان دوباره باباچرا نخواندی
جانامگر ندیدی اشراف کوفه پستند قرآن به نیزه خواندم پیشانیم شکستن
باباشبی زفاقه افتادم ونمردم دوراز نگاه عمه سیلی زجور خوردم
آن شب که ناله کردی ازدست زجور نامرد از غیرتش به حالت عباس گریه میکرد
تاشام من پدر جان دنبال سر دویدم آماسر عمورا درنیزه ها ندیدم
این نکته رانگویید بامادر ابوالفضل درنیزه هانماند آخرسرابوالفضل
جانامگررقیه اندر خرابه تنهاست اکنون سه ساله زهرا در پیشگاه زهراست
باتشکر؛غمکده ،سراینده؛خودم