الا که عمر و زمانی بعشق تو خواندم مدال نوکری ات را به سینه چسباندم زمین عشــق تو را با ولایت و مهرت به وسعت مددت , بذر عشق پاشاندم لباس سائلی ات موجب مباهات است به اذن تو به تنم , من لباس پوشاندم اگـر نـبود عـنایـات تـو بـه ایـامـم به هر کجا و مکانی ز راه ,می ماندم بلی نگاه تو بوده به هر شـب و روزم نفس نفس زدم و تابحال , من ماندم مرا ز کودکـی ام منتخـب نمودی تو بجز تو از دل خود هر غریبه را راندم به آبروی تو من کســــــب آبرو کردم به هر کسی که رجوع کردمش , بفهماندم به حلقه ی همه ی نوکران تو هستم به کار معدلت و شوکت تو وامـاندم تمام هستی و دارو ندار مـن هستی که بی وجود تو حتی دمی نمی ماندم زشیر مادر من بود یا حســـین گفتم به مجلس غم تو رفتم و بسی خواندم به بزم و محفل اُنس و مصیبت و داغت تمام پیرو جوان را زروضـــه گریاندم به همره همه ی گریه هایشان مولا زسینه ناله زدم اشک ها بیافشاندم بدست و پیکرم و صورت و دوچشمانم ز اشک گریه کــــنان غم تو مالاندم خدا کند که مرا از درت نـــرانی تو چرا که خود به درت با امید برساندم ز روی لطف و عطا کربلا بمــن دادی بکوی تو شترم را چه خوب خواباندم گل وصال تو را از زمـــین گلزارت چه عاشقانه بچیدم بدیده بنشاندم یکی یکی سفرم از توجـهاتت بود بلی که چشم حسودان تو بترکاندم تمام پر زدنم در هوای عشق تو است بغیر عشق تو, بال و پرم بسوزاندم خدا کند کرم تو لیــــاقتم باشــد که مهره ی شرفم جانب تو چرخاندم ز نور روی تو و فیـــــض دائمت هردم به شعر دلکش (گلچین) به سینه تاباندم