
پسر ِ نوح به خواستگاری ِ دختر ِ هابیل رفت ،
دختر ِ هابیل جوابش کرد : ""نه"" !
هرگز همسری ام را سزاوار نیستی ...
تو با بدان بنشستی و خاندان ِ نبوتت گم شد!
تو همانی که بر کشتی سوار نشدی ...
خدا را نادیده بگرفتی و فرمانش را !
به پدرت پشت کردی ، به پیمانش و پیامش نیز …
غــــرورت ، غــــرقــــت کــــرد...
دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی ِ کوه ها !

پسر ِ نوح گفت:
اما آن که غرق می شود ، خدا را خالصانه تر صدا می زند ،
تا آن که بر کشتی سوار است !
من خدایم را لابلای توفان یافتم ،
در دل ِ مرگ و سهمگینی ِ سیل !

دختر ِ هابیل گفت :
ایمان، پیش از واقعه به کار می آید
در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی ،
هر کفری بدل به ایمان می شود...
آن چه تو بدان رسیدی ، ایمان به اختیار نبود،
پس گردنی ِ خدا بود که گردنت را شکست !

پسر ِ نوح گفت :
آنها که بر کشتی سوارند ،
امنند و خدایی کجدار و مریز دارند
که به بادی ممکن است از دستشان برود !
اما من آن غریقم که به چنان خدای ِ مهیبی رسیدم ،
که با چشمان ِ بسته نیز می بینمش !!
و با دستان ِ بسته نیز لمسش می کنم... !!
خدای ِ من چنان خطیر است که
هیچ طوفانی آن را از کفم نمی برد… !!

دختر ِهابیل گفت :
باری ، تو سرکشی کردی و گناهکاری !
گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد...
پسر ِ نوح خندید و خندید و خندید و گفت :
شاید آنکه جسارت ِ عصیان دارد ،
شجاعت ِ توبه نیز داشته باشد !
شـــاید آن خـــدا کـــه مـــجــــال ِ ســـرکــشـــی داد ،
فـــرصــــت ِ بـــخـــشـــیده شـــدن هـــم داده بـــاشـد!

دختر ِ هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و گفت:
شاید !
شاید پرهیزگاری ِ من به ترس و تردید آغشته باشد ،
اما بهرحال نام ِ عصیان ِ تو دلیری نبود !
دنیا کوتاه است و عمر آدمی کوتاه تر !
این مجال ِ اندک محل ِ این همه آزمون و خطا نیست ،
که فرصت کم است و راه صعب است…

پسر ِ نوح گفت :
به این درخت نگاه کن ،
به شاخه هایش ،
پیش از آنکه دستهای درخت به نور و روشنایی برسند ،
پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند !
گــــاهـــی بـــــرای رســــیــــدن بــــه نـــــور ،
بــــایـــــد از تــــاریــــکـــی و ظـــلـــمــــت عـــبــــور کـــــرد !!

من اینگونه به خدا رسیدم...
لیک، راه ـ من راه خوبی نیست،
پر مخاطره است و بس دشوار ،
راه ِ تو زیباتر است و امن تر،
راه ِ تو مطمئن تر است...
پسر ِ نوح این بگفت و برفت ...
دختر ِ هابیل تا دور دستها تماشایش کرد
و وی از دیدگان بدور شد...

دختر ِ هابیل سالیانی بس طولانی است که منتظر است ،
و چشم در راه ،
و سالهاست که با خود می پرسد:
" آیا همسریش را سزاوار بودم "... !!
" برگرفته از کتاب من هشتمین ِ آن هفت نفرم - عرفان نظر آهاری "
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
اما به سلامتی خودمون که با هر کسی نیستیم!
تلخ ...: از تنها بودنمون راضی نیستیم اما به سلامتی خودمون که با هر کسی نیستیم!
"خداحافظ"
چه کسی مرا به چه کسی سپرد !؟
تلخ ...: چه کسی مرا به چه کسی سپرد !؟
که به نوبت انتظار می کشند تا
در داستان های تلخ تر بسوزند!!
تلخ ...: در داستان های تلخ تر بسوزند!!
غمگینم می کند!
گاهی دلم می خواهد با انگشتم
گوشه لب شان را بالا ببرم شاید خنده یادشان بیاید،
اینکه کاری از دستم بر نمی آید
اینکه زورم به دنیا نمی رسد
تــــلـــخ اســــت ،
تـــــــلـــــــخ ...
قابلی نداشت
-تونی-:
**مهدیس**: ممنونم
شجاعت ِ توبه نیز داشته باشد
خــــــــیلی عــــــالی بــــــود 5555555555
نجوا آرام: شاید آنکه جسارت ِ عصیان دارد ، شجاعت ِ توبه نیز داشته باشد خــــــــیلی عــــــالی بــــــود 5555555555
پسر غمگین: لایک