فراموش کردم
اعضای انجمن(413) قوانین ارسال مطلب
جستجوی انجمن
بهاره آزمند (sofiyani )    

کیا: مادرم از اشک هایم در ۹۰ ناراحت بود

منبع : http://www.shahrekhabar.com/sport/136541640045316
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۱/۱۹ ساعت 14:56 بازدید کل: 536 بازدید امروز: 213
 

تیم باید به رشت م رفت، قرار بود کیا هم یک از آنهای باشد که همراه تیم است. مهد با خود عهد کرده بود کنار پرسپولیس باشد چون نم خواست حرف هایش در برنامه ۹۰ تنها یک ادعا تلق شود. تیم راه افتاد و او هم قرار بود با ماشین شخص راه رشت شود . البته کم دیرتر . هوا تازه تاریک شده بود که این بار کیا تماس م گیرد. شماره اوست که با مدیر روابط عموم باشگاه پرسپولیس تیم تماس گرفته اما همسرش پشت خط است:« الو سلام ..» صدا مضطرب است و همراه با اشک . او خبر تلخ دارد. مادر کاپیتان کیا به رحمت خدا رفته و مهد به جا رشت عازم اراک است. رضا ترابیان، یحی گل محمد و ادموند بزیک هرچه تلاش م کنند نه هاد در دسترس است و نه مهد. خبر صحت دارد. تیم به شوک فرو م رود. مدیر تیم هم موفق به تماس با او نم شود. خبر رسانه ا م شود و سیل پیام ها تسلیت است که روانه م شوند. مراسم تدفین در همان اراک و با حضور خانواده کیا ، خیل سریع برگزار م شود . ظهر شنبه تیم برا باز بزرگ آماده است. در رشت همه پرسپولیس ها جمع اند تا با پیروز بتوانند بعد از دو سال در آستانه دریافت یک جام واقع باشند. آنها اما ناگهان مهمان ویژه را در جمع شان م بینند. مهد مهدو کیا، او گاز ماشین را گرفته و آمده به اردو تیم: « دلم آنجا بود. مراسم که جمعه در چشمه برگزار شد، صبح شنبه رسیدیم تهران. تقریبا بیشتر اقوام و آشنایان آمده بودند و لطف داشتند اما ظهر که شد تصمیم گرفتم بروم پیش بچه ها. مطمئنمم مادر هم دوست دارد پرسپولیس قهرمان شود. گفتم شاید حضورم در جمع بچه ها یک ذره کوچک بتواند در روحیه تیم اثر بگذارد. برا همین سریع با بردار همسرم راه افتادیم و رفتیم رشت.» مهدو کیا این جملات را درباره دلایل حضور سرزده اش در رشت م گوید و ادامه م دهد:« وقت به بچه ها رسیدم، راستش انتظار دیدنم را نداشتند اما تمام شان لطف کردند و شرمنده ام کردند. یحی بغلم کرد و به بچه ها گفت برا مهد هم که شده باید این باز را ببریم. رضا، ادموند و بقیه بچه ها هم فکر م کنم با دیدنم کم با انگیزه تر از قبل شدند. البته این لیاقت خودشان بود که توانستند این باز را ببرند ول فکر م کنم روح مادرم هم شاد شد از این پیروز . البته جا دارد تشکر کنم از مردم خوب رشت که چند ماه هم در کنارشان زندگ کرده ام. آنها که در ورزشگاه یکصدا با خانواده ام همدرد کردند و تسلیت گفتند . من شرمنده محبت شان هستم.» سئوال این است:« راست این اتفاق چطور افتاد؟» او با ترجیعبند همیشگ کلامش در زمان افسوس ، آه م کشد و م گوید:«حیف شد.» واژه ا که هر بار نام مادر مرحومش را م آورد ، تکرارش م کرد. م گوید:« نشد ببینمش . تعلل کردم. دلش هوایم را کرده بود اما نرفتم. حیف شد... ( آه م کشد . صدایش بغضناک است )» و م گوید:« پنجشنبه بود . عصر همان روز که حالش بد شد. مادر بیمار قند داشت اما هیچ وقت مشکل قلب پیدا نکرده بود. عصر کم در قفسه سینه اش احساس درد م کند. داداشم را صدا م کند تا بروند دکتر. خودش سوار ماشین م شود و راه م افتند. برادرم کمربندش را نبسته بوده. به او م گوید کمربندت را ببند و خدا بیامرز این آخرین جمله ا است که م گوید.» مادر حت به بیمارستان نرسیده. حمله ا مجدد و پایان یک عمر زندگ با عزت. مادر که پسران زیاد دارد اما از بین همه این پسران ، یک شان شده پسر محجوب فوتبال ایران. شده موشک ، شده کاپیتان کیا. مادر اما فرق بین هیچ کدام شان نم گذاشت. مادر خیل زود رفته بود اما همان طور رفت که همیشه دعایش را م کرد:« مدام دعایش این بود؛ خدایا زمین گیرم نکن... دعایش مستجاب شد . رو پا خودش رفت اما حیف. رفت و من ندیدمش.» مهد دلگیر است. دلگیر از اینکه قبل از عید نرفته دیدن مادر. او قرار بود یک روز قبل از برنامه ۹۰ آخر سال برود چشمه . مادر دلش هوا پسر کوچولویش را کرده بود؛« زنگ زد. قبل عید بود. بعد از اینکه گفتم دیگر باز نم کنم. احساس کرده بود که حالم خیل خوش نیست. گفت پاشو بیا م خواهم ببینمت. من اما نرسیدم. تا ۲۸ اسفند که تمرین بودیم ، بعد هم با هاد رفتیم دو روز شمال. زنگ زدم و گفتم مادر جان بعد از باز با داماش م آیم پیشت. وقت اتفاقات برنامه ۹۰ افتاد ، با خودم گفتم حتما باید از روز اول بروم سر تمرین تا حرف و حدیث نباشد. برا همین برنامه اراک مان را انداختیم برا بعد از عید که نشد. دیر شد. حیف شد ( و باز افسوس و تکرار واژه حیف شد ، حیف...) مهد حساب بغض کرده . خش صدایش را از این طرف تلفن م شود احساس کرد؛«ک به مادرش وابسته نیست. مادر همیشه مادر است و مادر من هم زندگ ام بود. خدابیامرز خیل وقت ها شده بود که م گفت «مهد آخرش نشد تو رو یه دل سیر ببینم.» حق هم داشت. از ۱۶ یا ۱۷ سالگ که فوتبالم شروع شد ، همه اش اردو بود و باز. بعد هم که وابستگ ام به مادرم خیل زیاد بود. مادرم همیشه م گفت هیچ وقت تو رو سیر ندیدم ، ۱۱ سال آلمان بودم و دور از خانواده بعد هم که دوباره درگیر فوتبال. خلاصه این فوتبال همه چیز به من داد اما ما را از خانواده مان گرفت. آن طور که باید نشد در کنارشان باشیم. نشد آن طور که دوست داشت برایش باشم. حیف ...» و مادر. او حالا م خواهد از مادر بگوید. مادر که مهد را تربیت کرده. یک از استثناء ها فوتبال ما. کس که همه از حسن خلقش م گویند. حالا او از مادرم گوید ، از زهرا زمان ، متولد ۱۳۲۴ در روستا ابراهیم آباد: «نه اینکه چون پسرش هستم بخواهم از او تعریف کنم اما این حرف همه است. وقت اسم مادرم م شد همه این را درباره اش م گفتند. تمام فامیل از هر جا ایران آمده بودند تا زیر تابوتش را بگیرند. حت آنهای که خیل اهل مسجد و این چیزها هم نیستند. اسم مادر که م آمد همه م گفتند خوش اخلاق ، خوش اخلاق ، خوش اخلاق و صبور.خدا بیامرز همیشه دعا خیرش بدرقه راه مان بود. خیل زود رفت . حیف... واقعا نم دانم چطور باید با نبودش کنار بیاییم.» کم مکث و یاد خاطره ا م افتد:...«خدا نکند تو یک باز م دید که پایم آسیب دیده یا خوردم زمین. دیگر دل تو دلش نم ماند. ۱۰۰ بار زنگ م زد تا حالم را بپرسد و مطمئن شود خوب هستم. همه چیز را برا ما م خواست ، اخلاقش الگو مان بود. گذشتش مثال زدن بود. صبر و فداکار اش ب نظیر بود. همیشه سع کردم صبور مادرم را در زندگ داشته باشم. م گفت بد دیدید ، بد نکنید. مهربون باشید و مهربون کنید.» مهدو کیا ها خودشان یک تیم فوتبال پرسپولیس هستند اما آیا مادر هم پرسپولیس بوده؟ مهد کم از این سئوال تعجب م کند و بعد به سایت باشگاه پرسپولیس م گوید:« تو خانواده ا که همه پرسپولیس هستند ، مادرم بنده خدا هم پرسپولیس شده بود. این جو فامیل ، او را هم پرسپولیس کرده بود. همیشه ۹۰ م دید. اخبار ورزش هم نگاه م کرد. وقت م آمد آلمان ، م آمد باز هایم را از ورزشگاه م دید. خلاصه به فوتبال علاقمند شده بود.تقریبا همه همباز هایم را در تیم مل و پرسپولیس م شناخت اما چون در آلمان که بودیم با کریم و وحید هاشمیان رفت آمد خانوادگ داشتیم با آنها بیشتر آشنا بود. با رضا ترابیان هم همین طور. آن سال که رضا ترابیان بلژیک بود با مادرم رفتیم خانه اش و با رضا هم خیل خوب بود. اتفاقا قبل از باز وقت رضا در رختکن دیدم ، خاطره ا از ان سفر و مادرم خدا بیامرز گفت. حیف...» مادر و یاد یک روز به یادماندن؛« خب هیچ اتفاق برایش مثل باز ایران و استرالیا نبود. آن باز ما چند روز دیرتر آمدیم تهران ول تقریبا خانه ما شده بود محل تردد همه مردم که م آمدند و تبریک م گفتند. خیل های که حت پدر و مادر، آنها را نم شناختند اما از آن برد شیرین خیل خوشحال بودند. همیشه م گفت آن روز را با دعا همین مردم که این قدر شاد بودند، بردید. م گفت خدا خواسته دل مردم را شاد کند. م گفت اگر این دعاها نبود چند تا گل م خوردید و بد م باختیم!» و دوباره یاد مادر حالش را م گیرد:« این همه سال من گیر فوتبال بودم و از او دور شدم. حالا که فوتبالم تمام شد، الان که سرم خلوت است دیگر مادر نیست که کنارش باشم.» خانواده کیا مراسم ترحیم را خیل سریع و در همان چشمه برگزار کردند ، اما چرا این تصمیم گرفته شد؟:« م دان که ما اصالتا برا همان جا هستیم. مادرم که متولد ابراهیم آباد بود و پدرم هم با خواهران و برادرهایم در همان چشمه زندگ م کنند. خواهرانم م گفتند بهتر است مادر همان جا دفن شوند که آنها زود به زود و هر وقت دلتنگش م شوند سر مزارش بروند. این یک تصمیم جمع بود که بزرگترها گفتند و همه ما هم پذیرفتیم.» برنامه ۹۰ و اشک ها مهد. مادر آیا ان برنامه را دیده بود؟؛« راستش قبل از برنامه من به هیچ کس نگفتم که م روم .۹۰ فکر م کردم چون شب عید است کس هم برنامه را نم بیند. بعد از برنامه وقت آن اتفاقات افتاد ، مدام خدا خدا م کردم ، مادر برنامه را ندیده باشد. ول متاسفانه او برنامه را تا آخرش دیده بود. صبحش زنگ زد . صدایش بغض داشت. زنگ زده بود که پسرش را دلدار بدهد. کل قسمش دادم ، توضیح دادم که ناراحت نیستم. وقتش بوده که خداحافظ کنم. این تصمیم به نفعم بود چون در اوج و با خاطره خوش فوتبالم را تمام کردم. ول اشک هایم را دیده بود ، ناراحت شده بود... ه ...حیف...» قبل از عید خیل سع کردم او را به این نتیجه برسانم که این اتفاق خیر بوده و خوشبختانه خدابیامرز را به این نتیجه رساندم. مهد با بغض و اشک حرف م زد. حالا که صادقانه ترین جملات را به زبان م آور، یک سوال داریم، آیا واقعا دل شما و یحی با هم صاف شده؟ یعن مشکل بین شان نیست؟ «آدم دوروی نیستم. هر چه بود همان جا در برنامه ۹۰ گفتم و اتفاقا دلم مان از آن روز صاف تر شد و اتحاد بیشتر پیدا کردیم. یحی هم سع کرده بود تصمیم بگیرد که به صلاح من باشد. من و یحی ، رضا و ادموند دوستان قدیم هستیم که روابط خانوادگ داریم. ما با هم در پرسپولیس شروع کردیم. این آرزو قلب ام است که او امسال قهرمان شود و سال اولش در پرسپولیس با جام به پایان برسد. او نیتش خیر بود و باعث شد که فوتبالم در اوج تمام شود. من که همه کار برا قهرمان تیم م کنم. خیل دوست دارم که قهرمان جام حذف باشیم و روز فینال ، وقت فوتبالم تمام م شود جام رو دستانم باشد. من و یحی ، هر دو مان بعد از برنامه ۹۰ دیگر دلخور از هم نداشتیم. بعد از برنامه ۲ بار با او حرف زدم تا مطمئن شوم که به تمرینات م آید. بعد از باز هم یحی زنگ زد و لطف داشت و گفت برا قهرمان تمام تلاش شان را م کنند. من از همه بچه ها تیم ممنونم که به خاطر من پرسپولیس و هواداران از جان شان مایه گذاشتند. ما امسال را حتما باید با یک قهرمان تمام کنیم.»و این لحظه پایان است. او م خواهد تشکر کند؛« راستش مردم در این مدت حساب شرمنده ام کردند. شنیدم در سایت ها مختلف هم برایم کامنت ها تسلیت گذاشتند. باید از همه آنها تشکر کنم و بخواهم برا مادرم ، فاتحه ا بفرستند. او که دیگر دستش از دنیا کوتاه است. البته همه مادران بهشت هستند و او با این همه مهربان اش حتما بهشت م شود. برا مادرم دعا کنید. دستش از دنیا کوتاه است،... خداحافظ!» مهد خداحافظ را م گوید و صدا بوق ممتد است که م شنویم. مهدو کیا اشک م ریزد و ما هم ناخودآگاه قطرات اشک را از رو گونه هایمان پاک م کنیم و به روح این مادر عزیز درود م فرستیم.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۱/۱۹ - ۱۴:۵۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)