ازشركت فرش مزاحمتون ميشم
ميخوام دلمو فرش زيرپات كنم
كه جز دلم هيچ جا پا نذاري!
..........................................
غنچه از خواب پرید
وگلی تازه به دنیا امد
خار خندید و به گل گفت سلام
وجوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک ان خار در دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام.
..............................................
در زمستانی سرد کلاغی غذا نداشت تا به جوجه هایش بدهد.
از گوشت بدن خود می کند و به جوجه هایش میداد تا زنده بمانند.
زمستان تمام شد و کلاغ مرد و جوجه ها نجات یافتند….
جوجه ها گفتند :
خدا را شکر که مرد و راحت شدیم از غذای تکراری
.....................................................................
گاهی وقتها از نردبان بالا می روی تا دستان خدا را بگیری
غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته که تو نیفتی