بریدا داستان دختر جوانی است که میخاهد با سنت جادو آشنا شود!استاد آن ویکا است.
بریدا:بخش دیگر چیست؟
ویکا:بخش دیگر چیزی است که مردم میخواهند با آن آشنا شوند.فقط با درک بخش دیگر میتوانی بفهمی که معرفت در طول زمان منتقل میشود! ماابدی هستیم چون جلوه ای از خداییم برای همین از میان مرگها و زندگیهای بسیاری میگذریم واز نقطه ای سر در می آوریم که هیچ کس نمیشناسد وبه سویی میرویم که هیچ کس نمیشناسدو وقتی مردم به حلول روح فکر میکنندهمواره با یک سوال سخت روبرو میشوند:
با توجه به اینکه در بدو پیدایش تعداد کمی روح وجود داشته است این همه روح جدید از کجا آمده است؟
جواب این سوال نیز ساده است روح ما نیز شروع میکند به تقسیم شدن و همینطور به تقسیم ادامه میدهد تا در روی زمین پخش میشود.
بریدا :وتنها یکی از این بخش ها از هویت خود آگاه است؟
ویکا:ما بخشی از چیزی هستیم که کیمیاگران آن را انیما موندی یا روح جهان مینامند.در حقیقت همانطور که روح جهان تقسیم میگردد ضعیفتر هم میگرددوهمینطور که تقسیم میگردند دوباره با هم ملاقات میکنندنام این ملاقات دوباره عشق است.
بریدا:من چگونه میتوانم بدانم بخش دیگر من کیست؟
ویکا :بخش دیگر را با درخشش چشمها میتوان تشخیص داد.
بریدا:شهامت خطر داشتن و به خطر شکست تن دادن و خطر نومیدی از سرخوردگی راپذیرفتناما هرگز دست از جستجوی عشق نکشیدن.امکان دارد در زندگی با بیش از یک بخش از وجودمان ملاقات کنیم؟
ویکا :بله .وقتی اینطور شود قاب تکه تکه میشودو نتیجه آن درد و رنج است.ما میتوانیم با 2یا 3یا ...بیشتر از بخش هایمان ملاقات کنیم چون بسیاریم.
ویکا :اما بالاتر از هر چیز مسئول آنیم که در زندگی دست کم یکبار با بخش دیگرمان که در سر راه ما تجلی پیدا میکندیگانه شویم یا میتوانیم بگذاریم همینطور به راهش ادامه دهدبی آنکه حقیقت را قبول کند یا درکش کند.به خاطر خود خواهی مان به بدترین عذاب دچار میشویم عذابی که خود خلقش کرده ایم:
تنهایی...