فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 8753


درباره من
پسر جون (sohrabjan )    

حکایت

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۶/۱۱ ساعت 22:32 بازدید کل: 103 بازدید امروز: 102
 

حسرت ظالم به هنگام احتضار

عبدالملک مروان که بیست سال به حکومت جائرانه و سفاکانه ی خویش ادامه داد و روی منبر مسلمانان می نشست و می گفت:

من قال لی اتق الله ضربت عنقه: هر کس به من بگوید از خدا بترس گردنش را می زنم

پیمانه ی عمرش که پرشد در قسمت بالای قصرش میان بستر مرگ افتاده بود. در همان حال نگاهش به مرد رختشویی افتاد که کنار نهر آبی که از پایین قصرش می گذشت نشسته بود و مشغول رختشویی بود. آتش حسرت از درونش زبانه کشید و گفت:

"ای کاش من هم مثل این یک آدم رختشویی بودم و روزانه قوت خودم را از همین راه به دست می آوردم و خلافت را به عهده نمی گرفتم و بار این همه مظالم را به دوش نمی کشیدم."

این سخن به گوش مرد فقیری به نام ابوحازم رسید او گفت:

"الحمدلله الذی جعلهم عندالموت یتمنون مانحن فیه و لا نتمنی ما هم فیه: خدا را شکر که آنها را طوری قرار داده که موقع مردن آرزو می کنند که جای ما باشند ولی ما آرزو نمی کنیم که جای آنها باشیم."

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۶/۱۱ - ۲۲:۳۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)