نرو
که آسمان با رفتنت خواهد گرفت
که رنگ شب با رفتنت خواهد پرید
که نور روز با رفتنت تاریک می شود
که دیگر دریا بدون تو موج نمی زند
که بدون تو خورشید روی خود نمایی ندارد
که چراغ مهتاب بی صفای رویت خاموش می شود
که بی تو آسمان شب آن لکه های نورانی را بر صورت نخواهد داشت
که زمین بی تو خون خود به بیرون می پاشد
که بدون تو رود خانه نای رفتن ندارد
که بلبلان صحرا بی وجودت روزه ی سکوت بر لب دارند
که گلبوته های امید در صحرای نا امیدی نخواهد رویید
که شبنم سحر گاهی بی تو حال تر کردن تن نرم و لطیف برگ را ندارد
که بدون تو جیر جیرک ها نخواهند خواند
که چشمه ها با رفتنت آنقدر گریستند که دیگر آبی در چشم ندارند تا در فراغت
زمین چشمشان را ترکنند
که همای سعادت دیگر بر دوش هیچ کس نخواهد نشست
که طبیعت بی تو سر ناسازگاری با انسان دارد
که بشریت بی وجودت در دامی سخت ترسناک گرفتار است
که بی وجودت دل فرهاد یاد شیرین نمی کند
که آسمان در نبودنت آبی ، جنگل در نبودنت سبز، زمین در نبودنت پاک، آتش
در نبودنت داغ، آبشار در نبودنت زیبا و سحر در نبودنت شاداب نخواهد بود