"من نیگر* هستم، نیگر پابرجا خواهم ماند."
من بیهیچ درنگی پذیرا میشوم،
و با کمال اخلاص میپذیرم
آری نژادم را میپذیرم
که با هیچ غسلی تطهیر نخواهد شد، هرچند آن را با گل زوفا و نیلوفر آمیخته باشند
من میپذیرم
نژادم راکه پوستش با لکههای سیاه سائیده شده است
آری نژادم را، انگور پرآب برای گامهای مست
و شهبانویم را،
شهبانوی تحقیرشده و جذامزده ام را
شهبانوی تازیانهخورده و غدههای گلوی سل زدهاش را
و زخمهای جلد و لکههای پوست شهبانویم را
(آه شهبانوانی که در روزگاران نه چندان دور در باغهای بهاری و دوردست در پرتو نور شمعهای بلوط دوست میداشتم)
آری من میپذیرم
آن نیگر محنتکشیده را میپذیرم
که میگوید: "مغفرت میخواهم ارباب من"
و بیست و نه ضربۀ مشروع تازیانه را
و سیاهچالی را که چهار فوت ارتفاع دارد
و آن یوغ آهنین پر شاخه را
و مفصل زانویم را که در بدن بیباکیام
-که فرار به سوی آزادی باشد- بریده شده است
و گل یاسمن را که از آهن سرخ در چربییی شانهام جوانه میزند.
* نیگر: سیاه واره، برای القاء و ایجاد حس تحقیر در سیاهان آنان را با این لغت خطاب می کردند. نیگر رد پا و حلقهی زنجیری ست بین جامعه استعمار شده آفریقایی و جامعه ی هم عصر ما. اگر نیگر اشاره ای بود برای حقارت پوست سیاه، امروز واژه گانی مثل آن در میان ما کم استفاده نمی شوند و کمتر از آن حقارت بار نیستند. لغاتی با پیشینه ی ذهنیتی عجیب و ننگین. کسانی که به این عناوین خطاب می شوند اغلب سعی خواهند کرد اعلام برائت کنند و با هزار دلیل و سند کذب در پی اثبات ماهیت متفاوت از این لغات برای خود باشند و به قولی به استسباع فکری دچار می شوند. لغاتی با طنین جنسیتی، نژادی، مذهبی، ... پست. جامعهی قائل به تفکیک نیگر از غیر نیگر، جامعه ای راسیستی به معنای واقعی کلمه بود. جامعه ای مطلق انگار که تنها به "ارزش های سفید" مثبت می نگریست. جامعه ای بیمار که انسان را به گونهای بدوی تعریف می کرد. و جامعه ی هم عصر ما جامعه ای ست که گویی ظرفیت پذیرش "جهان پاره-پاره" را ندارد و چون در جهانی بیشتر متمدن زندگی می کند و تجربهی راسیسم و تبعیض را در پشت سر می بیند، اگر کمتر از قبلی ها هم به این بیماری ها دچار شود، بیشتر از آن ها می بایست شرمنده باشد و درمان مطلوب این بیماری نه در حذف بیمار که در پذیرش این پاره-پاره گی ست و در تلطیف اذهان. "من ... هستم، ... پابرجا خواهم ماند.
شعر از "امه سزر"
"روزبه سعادتی"