شعر از خودم لطفا نظر بديد
خواب ديدم تو راه كربلاتم
سر از پا نميشناختم سالها آرزو داشتم كربلاتو ببينم
پاي برهنه تشنه و خسته توي بيابون هي ميدويدم آقا حسين جان
فقط به عشق ديدن ضريح پاكت هر چي سختي بود به جون خريدم كه قبر آقامو ببينم
اما توي خواب يادم افتاد اهل بيت آقا جگر گوشه هاي آقا
همه رو ميبردن اسيري پاي برهنه با قول و زنجير پاي پر از خون با چشم گريون
همه براي داداش و عمو خون مي باريدن
تا به شهر شام رسيدن او نجا نا مردا به اهل بيت آقا بي حرمتي كردن
خاندان آقا رو خارجي خطاب كردن اونجا شاميان ميدادن قرصي از نان
زينب اونجا گفت صدقه بر ما عصمت زهرا حرومه بيشرما
(( آخ گفتم زينب ))
اما يه شير زن پشت بچه هاست مي دوني اون كيه ؟ دختر زهراست دخت عليه شاه ولايت
زينب همچون كوه پشت بچه هاست سپر بلاست يار بچه هاست
زينب توي شام وقتي سخن گفت همه ي مردا پشتشون لرزيد
الله اكبر الله اكبر
اين صداي كيست ؟ صداي عليست ؟ اين سخن كيست ؟ سخن عليست ؟
همراه كاروان هي ميدويدم تا كه يكباره از خواب پريدم
گفتم خدايا من قابل نبودم
خدايا من قابل نبودم؟
با تشكر
خادم الحسين ( ع )