آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…

وقتی نیست نباید اشک بریزی
باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ….
تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،
همین ها تو را میسازد…سنگت می کند درست مثل خودش !
باید یادت باشد حالا که نیست
اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟
… آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.
یعنی میشود روزی برسد.....
که بیایی مرا در آغوش بگیری......
بخواهم گله کنم.....
بگویی
هیس دیگه هیچی نگو.....
بگویی همه کابوس ها تموم شد عزیزم

نیمـﮧ ﮮ ِ گمشــــ×ـבه اҐ نیستـﮯ ;
ڪـﮧ بآ نیمـﮧ ﮮ ِ בیگر بـﮧ جستُ جویت برخیزҐ ..
تــــ~ــــو؟
تمآҐ ِ گمشــבه ﮮ ِ منـﮯ !
تمــ ــــــــــ...ــــآҐ ِ
گمشـבه ﮮ ِ
مــטּ (:

آבم هـآـﮯ ایـטּ سـرزمـیـטּ ســـرבنـــב....
نــگــآه هــآیـــشــآטּ حـــرفــهــآیـــشـــآטּ
هـمـﮧ بـوﮯ سـرבـﮯ مـیـבهـב
عــشــقـ בر ایـטּ سـزمیـטּ
بـﮯ مـعـنـآسـتــ
فـقط محـبـتشـآטּ ایـטּ
اسـتـ ڪـﮧ
بـرآﮯ زخـمـ هآیـتـ
نمــڪـבآטּ مـﮯ آورنـב
هـمـیـטּ
دَستِ خودمآטּ نیست کـﮧ روے حرفمآטּ نمے مآنیم
مآ...
روے زمینے ایستآده ایم کـﮧ هر روز خودَش رآ دور مے زَند!