چه زيبا! گفتم دوستت دارم ! چه صادقانه پذيرفتي!
چه فريبنده ! آغوشم برايت باز شد !
چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه کودکانه ! همه چيزم شدي !
چه زود ! به خاطره يک کلمه مرا ترک کردي !
چه ناجوانمردانه ! نيازمندت شدم !
چه حقيرانه! واژه غريبه خداحافظي به من آمد!
چه بيرحمانه! من سوختم !
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ولي هنوز هم دوستت دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
.........................غريبانه.......................
آنکس که می گفت دوستم دارد، عاشقی نبود که شوق من آمده باشد. رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت. صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم.