فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 1750


درباره من
هجران (suhejran )    

داستان خواستگاری .....

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۴/۰۱ ساعت 17:42 بازدید کل: 1063 بازدید امروز: 88
 

سر جلسه خواستگاری...بعد از نیم ساعت سکوت!

مادر داماد: ببخشین، کبریت دارین؟
  
خانواده عروس: کبریت؟! کبریت برای چی؟!

مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بکشه...

خانواده عروس: پس داماد سیگاریه...؟!

مادر داماد: سیگاری که نه... والا مشروب خورده، بعد از مشروب سیگار می چسبه...

خانواده عروس: پس الکلی هم هست...؟!

مادر داماد: الکلی که نه... والا قمار بازی کرد، باخت! ما هم مشروب دادیم بهش که  یادش بره...

خانواده عروس: پس قمارم بازی می کنه...؟!

مادر داماد: آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...

خانواده عروس: پس زندانم بوده...؟!

مادر داماد: زندان که نه... والا معتاد بوده، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...

خانواده عروس: پس معتادم بوده...؟!

مادر داماد: آره... معتاد بود، بعد زنش لوش داد...

 عروس: زنش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۴/۰۱ - ۱۷:۴۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
رسول ابراهمی(rasolabrahim )
۹۱/۰۴/۰۹ - 09:23
دروغ گفتن هم یه قاعده داره
هجران(suhejran )
۹۱/۰۴/۰۹ - 09:27
نقل قول:
رسول ابراهمی: دروغ گفتن هم یه قاعده داره
دروغ به این همه خوبی آره
محمد آزادی(mmnnm )
۹۱/۰۴/۰۹ - 10:24
ajaaaaaaaaaaab
ستارمختاری(satar )
۹۱/۰۵/۱۱ - 10:20
داستان خواستگاری جالبی بود
فروزنده(f4tarane )
۹۱/۰۶/۱۲ - 20:40
محمدبهجتی(bazigar )
۹۱/۰۷/۲۴ - 01:24
خيلي خيلي خوب بود دستتان دردنكند عالي بود .
بهزاد یاغموری(behzadyaghmoory )
۹۱/۰۸/۰۸ - 20:27
5
امیر احمدی57(amir57 )
۹۱/۰۸/۲۰ - 08:34
این مطلبت دنباله داره که متاسفانه نمیشه گفت
سارای 423(saray628 )
۹۱/۰۸/۲۹ - 23:45
محمدقاسمی2012(JOMONG2013 )
۹۱/۱۰/۲۹ - 09:37
توهمن(Tutmanli )
۹۲/۰۱/۱۶ - 13:20
55555
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)