دلم تنگ است و دلگیرم
بسی غم در دلم ، آکنده و تنها و غمگینم
نمی آید
کسی دیگر بگیرد دست سردم را میان دست گرم خود
فشارد تا که شاید غم نخواهد تا مرا آزار دارد
نمی آید کسی دیگر
بگوید حرفی از جنس گل اطلس به این تنها به این بی کس
به این زندانی پر بسته مانده در قفس
نمی آید بگوید حرفی از جنس گل مهتاب به تنها به این بی تاب
دلم تنگ است و دلگیرم خداوندا خداوند
بسی غم در دلم آکنده و تنها و غمگینم
خداوندا نمي دانم
در اين دنياي وانفسا
كدامين تكيه گه را تكيه گاه خويشتن سازم!
نميدانم!
نمي دانم خداوندا
در اين وادي كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جاي خوش دارد
كدامين حالت و حال و دل عالم نصيب خويشتن سازم!!!
نمي دانم خداوندا!!!
به جان لاله هاي پاك و والايت نمي دانم
دگر سيرم خداوندا
دگر گيجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده
پناهم ده
اميدم ده خداوندا
كه ديگر نا اميدم من و
ميدانم كه نوميدي ز درگاهت گناهي
بس ستمبار است و ليكن من نميدانم دگر پايان پايانم
هميشه بغض پنهاني گلويم را حسابي در نظر دارد و مي دانم
چرا پنهان كنم در دل؟
چرا با كس نمي گويم؟
چرا با من نمي گويند ياران رمز رهگشايي را؟
همه ياران به فكر خويش و در خويشند. گهي پشت و گهي پيشند
ولي در انزواي اين دل تنها . چرا ياري ندارم من . كه دردم را فرو ريزد
دگر هنگامه ي تركيدن اين درد پنهان است
خداوندا نمي دانم
نمي دانم
و نتوانم به كس گويم
فقط مي سوزم و مي سازم و با درد پنهاني بسي
من خون دل دارم.
دلي بي آب و گل دارم.
به پو چي ها رسيدم من
به بي دردي رسيدم من
به اين دوران نامردي رسيدم من
نميدانم
نمي گويم
نمي جويم
نمي پرسم
نمي گويند
نمي جويند
جوابي را نمي دانم
سوالي را نمي پرسند و از غمها نمي گويند
چرا من غرق در هيچم؟
چرا بيگانه از خويشم؟
خداوندا رهايي ده
كلام آشنايي ده
خداوندا پناهم ده
دل گمگشته ي من را نشانم ده