محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است و...
مولانا
تاریخ درج:
۹۶/۰۳/۱۵ - ۱۵:۵۲ 4 نظر , 51
بازدید
مست
اونا که تو زندگيشون قصه هاي خوب شنيدن
تو قمار زندگاني همه جور بازي رو ديدن
اونا که تو خلوت شب شعراي حافظ رو خوندن
همه راه و رفتن اما بر سر دو راهي موندن
***
بهشون بگين که اينجا يه نفر هميشه مسته
يه نفر هميشه تنها سر اين کوچه نشسته
***
بهشون بيگيد...
شهرام جلیلی
تاریخ درج:
۹۰/۰۶/۲۲ - ۰۰:۱۴ 2 نظر , 22868
بازدید