اسیر در سرنوشت
پاره پاره شده دل
نه اینجا آرامم
نه در آرامش آنجایم
در افکار پریشان
خودهم مانده ام
نه پس نه پیش
رفتن را بر خود
به راحت حرام کرده ام
آواره در بیابان
در رسیدن به سراب
نای مانده ام را
جا گذاشته ام
نه ابوذرم نه سلمانم
عبیدا... را می شناسم
غزوه واحدرا شنیده ام
به عشق کربلا...