شب را در خانه آقای محمدی بودم.صبح از خواب بیدار شدیم.حاجی می خواست مرخصی بگیرد.اما من راضی نشدم.دوست داشتم سرکار به اداره پست کنارک برود و من هم سری به کنارک بزنم.چون بدجوری برای دیدارش لحظه شماری می کردم.بخصوص این مسیر طولانی در هوای گرم تابستان 90 نشان از عرض ارادتی داشت.که می بایست در د...