بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش اما حرفش هیچوقت از یادم نمیرود، میگفت زندگی مثل یک کلاف کامواست؛ از دستت که در برود می شود کلاف سردرگم، گره می خورد، می پیچد به هم، گره گره می شود.بعد باید صبوری کنی و گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار ...
لیندا فتحی
تاریخ درج:
۹۷/۰۴/۰۳ - ۲۱:۱۸ 63 نظر , 532
بازدید
تو مرا آزردی........
که خودم کوچ کنم از شهرت.....
تو خیالت راحت!
میروم از قلبت....
میشوم دورترین خاطره در شبهایت......
تو به من میخندی......
و به خود میگویی:باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...........
برنمی گردم،نه!!!!!!!!
میروم آنجایی...
که دلی بهر دلی تب دارد...
...
مهبانو
تاریخ درج:
۹۶/۰۴/۲۲ - ۲۳:۳۷ 33 نظر , 225
بازدید