باز صبح شدو هوا روشن
سرزدم خانه دایی
داد زدم آی زندایی
گرسنه ام گو صبحانه
یاا...زود باش
شکم خالی مرا چاره ساز
آب می زنم به صورتم
تا روشنی دهم به چهره ام
با نسیم صبح دل انگیز
بیرون درروی سکو جلو در حیاط
می نشینم تا کمی خماری ام رسد به سر
مهریه خاله با آن سطل سفیدش
اورقیه خاله با آن کت...