|
برای جداسازی برچسب ها از کلید Enter استفاده کنید.
بنویس ...بنویس
قلم...
ای تنهاترین زبان دل بیقرارم.
امشب تو را به لای انگشتانم می گیرم تا حرفهای
تلنبار شده و
بغض گرفته روزگارم را برایم بر روی برگهای سفید و
خط خطی دفتر زندگیم با رنگ شب بنویسی؛
بنویس...بنویس
از روزگاری که وقتی تو دنیاش...
قلم
آن زمان که نبودی
پلیدی و پاکی در ورقها نانوشته بود
دنیا آرام بود
کسی ازکسی خبرنداشت
اگر هم داشت نقل قولی بیش نبود
فراتر از آن گاهی حوصله نبود
چرب وشیرین
سه انگشت کردی اسیر
تا شروع شود
هر آنچه که به چشم می شد روشن
می رفت در مغز خاکستری رنگ
تا حلاجی شود
جالب تر در ذهن ها ماندگار ...
|
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg. کاربران آنلاین (0)
|