ستاره ها خاموشند
سحرگاهی در راه نیست
پیر زمان به خواب ، گویی ابدی خویش فرو رفته است
کوهساران با سکوت مرموز خود ، تنها اندکی سکوتم را همراهی می کند
شوق رویشی نیست
نسیمی نمی وزد
دیگر از رخسار شکوفه ها ، بنفشه ها طره ای گشوده نمی شود
آتشین لاله ها به سنگ سیاهی می ماند
و من فتاده ام به راهی که پایان ندارد
دیگر به جای ناز انگشتای بارون
بر سرم سیل بلا می بارد
دیگر مطربان نیز به شهناز شوری عیان نمی کنند
گیسو افشانان ، دامن کشان در این کوهساران تاریک گذشتند و رفتند
من ماندم و این آشوب آرام و این نگاه دلواپس