آن چه امروز سعیده قدس را از خودش راضی می کند نه انتخاب روزنامه وال استریت ژورنال است که او را به عنوان 50 زن برتر جهان معرفی کرده، نه تجربه اش در نویسندگی که کتاب کیمیاخاتون او را بیست و چند بار به تجدید چاپ رسانده ، که گاهی لبخند کودکی است که تمام موهایش ریخته و بی هیچ ترس و دلهره ای توی راهروهای محک می خندد و بازی می کند یا وقتی دانشجویی پزشکی بعد از بازدید از محک اعتراف می کند که از رشته اش نا راضی بوده و فصد انصراف داشته و حالا فهمیده که غیر از بیمارستان های شلوغ و امکانات کم ، جایی مثل محک هم وجود دارد که می تواند به خاطرش تمام سختی های رشته ی پزشکی را تحمل کند.می گوید هنوز چند آرزوی دیگر دارم. یکی نوشتن کتاب دومش است که شش سال است او را درگیر کرده و کارهای اجرایی و مدیریتی محک تا الان به او اجازه نداده کاملش کند. دیگری تاسیس بیمارستانی مخصوص سرطان سینه است و آخری فرهنگسازی برای مردمی که هنوز پلاستیک ها و شیشه نوشابه هایشان را در جنگل و کوه و دریا رها می کنند و دارند جهان را با دست خودشان از بین می برند. سرگذشت سعیده قدس را به این خاطر دوست دارم که به تمام اتفاق های زندگی اش مثبت نگاه می کند حتی به بیماری دخترش که آن را منشاء خیر می داند و آن را به حساب لطف کائنات می گذارد تا دایره اش از من تبدیل شود به جهان بزرگتری از ما.