الهی ....
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشستم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که به غیر از این خانه مرا نیست.
این روزها دچار سر گیجهام
تلخ تر از تلخ…
زود می رنجم ، انگار گمشدهام! حتی گاهی میترسم …
چه اعتراف بدی…
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده، دلم هوای سردی غربت دارد....
آموخته ام که خداعشق است
وعشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خداباتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته
آموخته ام که زندگی دشواراست
ولی من ازاوسخت ترم…