باید تو را می دزدیدم....
آن روز که نمی دانستی !!
آن روز که آبنبات چوبی ام
تو را خنداند...
تو که رفتی و شکستی دل غمگین مرا
تو که با عشق خودت سوزاندی قلب مرا
عشق تو آتش زد بر جانم
حال من میسوزم که تو رفتی و منم بی کس و تنها ماندم
و چه بد شد حالم
تو مگر رحم نداری در دل؟ قلب تو از سنگ است
تو که ویران کردی رویا هایم را
و جهنم کردی همه دنیایم را
تو که بوی تنت هم مست می کرد مرا
رفتی و من بی کس و تنها ماندم
و چه بد شد حالم
چشم من خیس است و حالم بارانی...