فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 2861


درباره من
z.khhhhhhhh (tamana-h )    

دو بردار

درج شده در تاریخ ۹۴/۱۰/۱۲ ساعت 23:45 بازدید کل: 152 بازدید امروز: 150
 

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند، یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند. یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:‌ خدا را خوش نمی آید که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند...

بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت!

در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت:‌ خدا را خوش نمی آید که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تأمین شود...

بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت!

سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.

خوبی در راه خدا هیچوقت در دنیا و آخرت از بین نمی رود... از "خوب" به "بد" رفتن به فاصله لذت پریدن از یک نهر باریک است اما برای برگشتن باید از اقیانوس گذشت!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۱۰/۱۲ - ۲۳:۴۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)