چشمانم را خوب شسته ام
چرا هیچکدام از این پنجره ها
مرا به زلالی ستاره ها نمی خوانند؟
قابی از آسمان را هم از من دریغ می کنند...
این پنجره های به هر سو باز شده!
اصلا نمی دانم کی این همه پنجره را باز کرده ام؟
دیگر کاری از آنها بر نمی آید
می روم تا روزنی پیدا کنم.
اگر هنوز قصه ی پرواز در خاطرم مانده باشد،
از همان دریچه هم می شود به زیارت رفت
چشمانم را خوب شسته ام...
تو را دوست می دارم
تو را دوست می دارم نمی دانم چرا
شاید این طبیعت ساده و بی آرایش من
حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد
به هوای تو نفس میکشم هنوز ...
هوا خوب و بدش فرقی ندارد
به هوای تو نفس می کشم هنوز
بـه چـشـمـهـایـت بگــو . . .
نـگـاهـم نـڪـنـنـد ...
بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم
سرشـاטּ بـه ڪـار خـودشـاטּ بـاشـد . . . !
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـے خـجـالـت مـے ڪـشـم هـا . . .
نـه !
حـواسـم نـیـسـت . . .
مــــرد باید وقتی حال نداری و گرفته ای
یا عصبانی هستی و جیغ میزنی یا نق الكی می زنی .....
به جا اینكه بگه چته؟؟!! بگــه: بیــا بغلـــم غر نــزن بابا ...!
آدم است دیــــگر؛
گاهے دلــش مےخواهـــد،
کسے موهایـــش را نــوازش دهــد و آرام زیر گوشــش بگویــد:
دوستــت دارم. . . !
خدایــــــــــــا
خدایــــــــــــا یه بُر به این زندگیمون بزن
شاید دو تا حکم افتاد دستمون
که هر نامردی آسش رو به رخ ما نکشه...
مهم نيست كـه:
كي باشيم.كجا باشيم.چطور باشيم!!!
مهم اينه كه:
با هم باشيم.به ياد هم باشيم.براي هم باشيم!!!
خدایا خیلی دوستت دارم
به خاطر بسپاریم که ،
همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است ؛
آرام، بی صدا، همیشگی ...
خيلي لذت بخشه که يک نفر تو زندگيت باشه
♥که با همهے وجود دوسش داشته باشي ♥
دوستت دارم
قول میدهم
لام تا کام حرفی نزنم
فقط بگذار از دال تا میم بگویم
بگذار بگویم
دوستت دارم
دیگر لام تا کام حرفی نمیزنم
★ضربان قلب من با صداي قلب تو مي زنه★
آمدنت خوب ، بودنت خاطره انگیز ، رفتنت ویرانم کرد
هیــس !
کــــمی آرامــــتـــر تنـــــها شــــو
بی صـــــدا تــــر بـــشــــکــــن
آهــــســــتــــه تـــر سراغـــــش را بگـــــیـــــر
مـــمــــکــن است بــــیـــدار شــــود
وجــــــــدانِ نــــــداشتــــــه اش
" بازگشت به آشيانه "
چه سوژه اي
هوم
چه نگاهي
چه حس زاويه داري
و خلق يك اثر و
اقتباس هاي هميشه ،
كسي
به تسليتم
يك دقيقه لال نشد ...
چقدر بي كسم ...
اي سرشناس هاي هميشه !
اعتماد؛
پنجره ی کلبه ی احساس من بود؛
و چه زیبا سنگسارش کردی ...!
هــوس کــرده ام
کـــه تـــو بـاشـــی
مـــن بـــاشـم
و هیچـکـس نبـاشـــد
آنگـــاه
داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ
و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ
بیـــرون بکشـــم
بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ
و نیسـتـــی ...