فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 1936


درباره من
ميروم شايد فراموشم كني
با فراموشي هم اغوشم كني
ميروم از رفتنم شاد باش
از عذاب ديدنم ازاد باش
گرچه تو تنها تر از من ميشوي
ارزو دارم شبي عاشق شوي
ارزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخورد هاي سرد را
مجتبی سلوکی (tanhay-tanha )    

سکوت من ترانه های بی صداست

درج شده در تاریخ ۹۰/۱۱/۱۹ ساعت 09:59 بازدید کل: 637 بازدید امروز: 236
 
 

گریه در چشمان من طوفان غم دارد ولی ... خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من

معلم پای تخته داد میزد

و دستانش پر از گرد گچ و غم باران و سرمای زمستان بود ...

 

معلم پای تخته داد می زد که « یک با یک برابر هست »

 

و آن آخر کلاسی ها به نیش طعنه و خنده هزاران بار می گفتند :

« یک با یک برابر هست ».

 

از آن آخر کلاسی ها یکی ناگه ز جا برخواست باید که بر می خواست ...

با دلی بشکسته و چشمی غمین... با دستانی پر از عشق و ترک!!!

 

فریاد زد : « اگر یک انسان واحد  ِ یک بود چه ؟ » !!!!

 

- آری - خشمگین فریاد زد :

 

اگر یک با یک برابر بود  ِ چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟!

چه کس فریاد می زد؟!

 

چه کس فرعون ِ چه کس قارون ِ چه کس شاه و رعیت بود ؟!

 

اگر یک نفر انسان واحد  ِ یک بود چه ؟؟!!

 

آن یکی پر زر و زور و بالا آن یکی دیگر بی چیز بود؟!

 

کدامین یک ز سرمای زمستان ناله می کرد !

و دستان کدامین یک پر از تاول ِ پر از زخم و ترک بود؟!

 

کدامین یک ز شوق ذره ای نان - خشک و سنگین - به شب تا صبح هم

خوابش نمی برد ؟!

 

کدامین یک ز فرط بی غمی دیوانه می شد ؟!

 

 

حال اگر یک نفر انسان واحد یک بود چه ؟؟!!

 

کدام بابای من بود و کدام ارباب او می بود!!!!!!

 

......

 

و حالا این معلم بود

 با چشمان غمگین و پر از اشکش آهسته می گفت ...

  ولی فریاد می زد :

 

بچه ها در جزوه های خویش بنویسید : « یک با یک برابر نیست ... »

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۱۱/۱۹ - ۰۹:۵۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)