درباره من
از آدمای مغرور بدم میاد خدایا در این دنیا که کسی نیست یار کسی ای کاش نیفتد کار کسی به کسی فقط همین! به هر جا نا توان دیدی توان باش * به سود مردم خاموش زبان باش ستم کش را گر دیدی برآشوب ستمگر را چون مشتی بر دهان باش چو افتاد و افتد بر چینت خط پیری مکن افسردگی در دل جوان باش زمانی در هوای خویش بودی یه عمری در هوای این و آن باش ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی چه کنم که هست اینها گل گاو آشنایی همه شب نهاده ام چون سگان بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی به کدام مذهب هستین ، به کدام ملت هستین که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی که درون خانه آیی به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم ، چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی ، در دیلی زدم من که یکی ز در آمد که درا درا که عراقی تو هم از مایی گر در ره شهوت و هوا خواهی رفتی کردم خبرت که بینوا خواهی رفت بنگر که کی از کجا آمدی و بی آنکه چه میکنی و کجا خواهی رفت الهی دانایی ده که در راه نیفتم * الهی بینایی ده که در چاه نیفتم بنمای رهی که ره نماینده تو هستی * بگشای دری که گشاینده تویی من دست به هیچ دستگیری ندهم که ایشان همه فانیند و پاینده تویی ما اجنوی ز قاعده کار عالمیم دیوانه گرد کوچه و بازار و عالمیم ما خانه به دوشیم و خوش نشینیم نه ز آن گروه خانه نگه دار عالمیم |
دایوش اقبالی
(tanhayi )
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (5)
|