وقتی دلم تنگ میشه
روی تکه کاغذی می نویسم " شانه هایت "
و بعد
یک دل سیر روی همین تکه کاغذ، اشک میریزم...
دل تنگی هایم به تو رفته اند...
آرام می آیند...
در سینه می نشینند...
دیگر نمی روند...
خاطره
یعنی گذشته ها نگذشته...
خاطرات تمام نمی شوند تمامت می کنند
چیه؟ چرا ناراحتی؟
تو که کاری نکردی
فقط یک کبریت روشن کردی و رفتی
من بی جنبه بودم...سوختم...
راستی
خاطره ها با آدم چه ها که نمی کنند..!!
گیرم که یلدا هم بیاید.
شبی هم به درازا بکشد.
برفی هم ببارد
سفره ای هم چیده شود.
اناری هم باشد.
و دیوان حافظی هم باشد.
چه یلدایی ؟ چه برفی ؟ چه فالی؟
بی تو اینجا همه شب یلداست
همه شب سرد است
همه شب فال مرا می گیرد،
یاد آشفته تو