این روزها خدا بیقراری می کند در دل تک تک آدمها ...
با این همه لوندی که می کند
هرگز... نمی توانم چشم از جمال و جلالش فرو بندم
این روزها عاشقش می شوم
و همه را واله اش می کنم
معرفی می کنم:
او معشوق من است
معبود من... تکیه گاهم...
در لحظه های انفجار حزن
نازم را به هزاران خواهش می خرید
و روزهایی که تمرّد می کردم
و فریاد می زدم بر سرش
او لبخند می زد و سکوت....
و تمام خون گریه هایم را مرهم می شد
با دستان نوازشگرش...
و حالا... نوبت شوریدگی های من است
آن دم که عاشقانه سجده اش کنی
به عروج آرامشی آسمانی می رسی
کافیست از این گور و کرمهای خاکی اش دل بکنی...