
اکنون تو می روی٬٬
و من دوباره می نویسم.
همیشه همین بوده است : نوشته ام که خالی شوم٬ اما پر شده ام٬٬
پر از بغض...پر از دغدغه..
و تهی بودم٬آنجا که باید اشباع می بودم...و نوشته ام تا تهی تر شوم.
اکنون تو می روی ٬٬
و لبریز می شوم..
و تو با لبخند زیبایی می گویی:
باید عادت کرد به جدایی ها!

و من فکر میکنم: هرگز نمی توانم!
وانمود می کنم که آسان است٬
و لبخند تلخی می زنم.

آری اکنون و امروز می نویسم٬٬
حال که هر لحظه جدایی نزدیک می شود.
اکنون که تو هستی معشوق من٬
و من به پیشواز اشک ها رفته ام...
