او را ندیدم
از شب سراغش را گرفتم
شب گفت افسوس
او ماه من بود
منهم به امید طلوعش تاریکماندم
همراه مرغ حق به یادش نغمهخواندم
خود رابه دریاها وصحراهاکشاندم
بایاد او در هر قدم اشکیفشاندم
در دشتهای دور ونا پیدادویدم
او را ندیدم
با ماه گفتم
رنگش پریدوزیر لب گفت
بر بام وروزن های عالم سرکشیدم
شب تا سحر.سر تا سر دنیادویدم
در لابه لای برگ جنگلهاخزیدم
با جستجوها خستگی ها شبرویها
اورا ندیدم
از رعد پرسیدم نشانت
فریاد اودر گنبد افلاک پیچید

چون مادران داغدیده ناله سرکرد
با ابرگفتم قصه ات را
روی زمین را در غمت از گریه ترکرد
ای یاد تو در خاطر منجاودانه
ای بی تو من همسایه اشکشبانه
وقتی تو رفتی
اندوه شوق زندگی را از دلمبرد
وقتی تو رفتی
برگ درختان زرد شد خورشیدافسرد
وقتی تو رفتی مرگ خندید
در جمع ما انگیزه های زیستنمرد
