وهنگامی را که به فرشتگان گفتیم :«برای آدم سجده وخضوع کنید.»همگی سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و به خاطر نافرمانی و تکبرش از کافران شد. آیه ی 34 سوره ی بقره
تو آن نطفه ی بی قدری بودی که نه به خود آمده و نه به خود می رود.پرتویی که اگر لحظه ای خورشید اراده کند ،فقط از او تاریکی می ماند ، همان که وحشت شبهای کودکانه ی آغازت بود موجود کوچکی که به بلندای روزگاران آرزوهای خام دارد، حال آنکه شاید این همان لحظه ی آخرش باشد.
تویی که اگر خالقیت خدایت نبود ، نبودی.تویی که اگر ستاریت خدایت نبود ،نزدیکانت از تو فراری می شدند. تو که حتی از آنی بعد از حالایت بی خبری ، به چه می نازی؟
تو که هیچ نمی دانی از بودن روح های بزرگی که در دنیای کوچک تو حتی جایشان نمی شد و از رحمت خدا به تو رسید ولی تو کبر می ورزی در دلت ...
در دلی که جای خداست و فقط خدا ، گنداب راه انداختی ، گندابی که می بردت به خواب خرگوشی که کو کسی چون تو؟!موافقم ، نا سپاسی تو شاید یگانه باشد...
کبر همان پیله ایست که عنکبوت به دورت پیچیده است ، قرار نیست پروانه شوی ، قرار است خورده شوی در چنگ خود ، حال آنکه همه ی اهل دل حتی اگر صدایت کنند ،پیله ی کبر تو کرت کرده... تو را در این کبر عصیان می خورد که تو می روی تا بی عشق کم کمک گم شوی در هزارتوی نافرمانی که اولین نافرمان ، تراشیده با تیشه ی بی معرفتی تو به خودت و خدایت .