سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت.
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیرو صلاح شماست!
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد ودستور زندانی کردن وزیر را داد
چند روز بعدپادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خوددور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانیکه مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدندزیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی ازمردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مردرا برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید!
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند وگفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد توچی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگرنمیبینید،اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شمارا قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیزبرای من مفید بود!
ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداونداست، تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اماهمیشه به سود ما میباشد.
|