فراموش کردم
رتبه کلی: 1174


درباره من

مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد
رها محمدی (troy )    

مار و من ( حتماً بخونید خیلی جالبه)

درج شده در تاریخ ۸۹/۰۵/۱۹ ساعت 09:58 بازدید کل: 400 بازدید امروز: 97
 
  

 یه مارگیری نشسته بود دم لونه یه مار خوش خط وخالی.

می خواست بگیردش.یکی از اولیای خدا که منطق

 

 حیوانات رو هم ادراک می کرد از اونجا می گذشت.ماره رو کرد 

 به این عبد صالح خدا و گفت: این می خواد

 منو بگیره.خیال کرده می تونه منو بگیره.رفت و بعد از

چند دقیقه که برگشت دید که اون شخص ماره رو

 گرفته و گذاشته تو کیسه داره می بره.به ماره گفت

 تو که گفتی نمی تونه منو بگیره.پس چی شد؟ماره گفت:من

 عاشق یکی از اسماء خداوند هستم.این منو قسم داد

 به اون اسمی که عاشقشم. گفت خستم کردی دیگه بیا

 بیرون.اسم محبوب منو آورد منم به خاطر عشق به محبوبم اومدم بیرون.

گفتم ولش کن اسم حبیبم رو برده بذار برم تو دامش.

 

اما من در راه محبوبم چه کردم؟ کاری کردم که بگم خدا

این کارو فقط و فقط برای تو انجام دادم؟

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۰۵/۱۹ - ۰۹:۵۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)