فراموش کردم
رتبه کلی: 125


درباره من
معمار
گرافیست
کاردانی تبریز اموزشکده فنی شماره یک
کارشناسی دانشگاه صائب ابهر
**************
*************************
*************************
انجام انواع پروژه ی دانشجویی
((((معماری))))
طراحی،ماکت،شیت بندی،پروژه اماده،متره و....
(((سایر رشته ها)))))
گزارش کارآموزی،تحقیق،پاورپوینت و....
شماره تماس:09368153191
Email:hamid_1731@yahoo.com
اماده مشاوره در امور تبلیغاتی و چاپ و قبول سفارش چاپی با تیراژ بالا با قیمت توافقی.
حمید نصیری (vangelis )    

3ta shr jaleb az forog

درج شده در تاریخ ۸۹/۱۱/۰۴ ساعت 10:45 بازدید کل: 67 بازدید امروز: 37
 

 

عاقبت خط جاده پايان يافت

من رسيدم ز ره غبار الود

نگهم بيشتر ز من مي تاخت

بر لبانم سلام گرمي بود

شهر جوشان درون کوره ظهر

کوچه مي سوخت در تب خورشيد

پاي من روي سنگفرش خموش

پيش مي رفت و سخت مي لرزيد

خانه ها رنگ ديگري بودند

گرد الوده تيره و دلگير

چهره ها  در ميان چادرها

همچو ارواح پاي در زنجير

جوي خشکيده همچو چشمي کور

خالي از اب و نشانه ي او

مردي اوازه خوان ز راه گذشت

گوش من پر شد از ترانه ي او

گنبد اشناي مسجد پير

کاسه هاي شکسته را مي ماند

مومني بر فراز گلدسته

با نوايي حزين اذان مي خواند

مي دويدند از پي سگها

کودکان پا برهنه سنگ به دست

زني از پشت معجري خنديد

باد ناگه دريچه اي را بست

از دهان سياه هشتي ها

بوي نمناک گور مي امد

مرد کوري عصا زنان مي رفت

اشنايي ز دور مي امد

در انجا گشوده گشت خموش

دستهايي مرا به خود خوانندند

اشکي از ابر چشمها باريد

دستهايي ز خود مرا راندند

روي ديوار باز پيچک پير

موج مي زد چو چشمه اي لرزان

بر تن برگهاي انبو هش

سبزي پيري و غبار زمان

نگهم جستجو کنان پرسيد

در کامين مکان نشانه ي اوست

ليک ديدم اتاق کوچک من

خالي از بانگ کودکانه ي اوست

از دل خاک سرد ايينه

ناگهان پيکرش چو گل روييد

موج زد ديدگان مخملي اش

اه در وهم هم مرا مي ديد

تکيه دادم به سينه ي ديوار

گفتم اهسته اين تويي کامي

ليک ديدم کز ان گذشته ي تلخ

هيچ باقي نمانده جز نامي

عاقبت خط جاده پايان يافت

من رسيدم ز ره غبار الود

تشنه بر چشمه ره نبرد و دريغ

شهر من گور ارزويم بود


 

 
 
 
 

شانه هاي تو

همچو صخره هاي سخت و پر غرور

موج گيسوان من در اين نشيب

سينه مي کشد چو ابشار نور

شانه هاي تو

چون حصارهاي قلعه اي عظيم

رقص رشته هاي گيسوان من بر ان

همچو رقص شاخه هاي بيد در کف نسيم

شانه هاي تو

برج هاي اهنين

جلوه ي شگرف خون و زندگي

رنگ ان به رنگ مجمري مسين

در سکوت معبد هوس

خفته ام کنار پيکر تو بي قرار

جاي بوسه هاي من به روي شانه هات

همچو جاي نيش اتشينمار

شانه هاي تو

در خروش افتاب داغ پر شکوه

زير دانه هاي گرم و روشن عرق

برق ميزند چو قله هاي کوه

شانه هاي تو

قبله گاه ديدگان پر نياز من

شانه هاي تو

مهر سنگي نماز من


 

 
 
 

امشب از اسمان ديده ي تو

روي شعرم ستاره مي بارد

در سکوت سپيد کاغذها

پنجه هايم جرقه مي کارد

شعر ديوانه ي تب الودم

شرمگين از شيار حواهش ها

پيکرش دوباره مي سوزد

عطش جاودان اتش ها

اري اغاز دوست داشتن است

گرچه پايان کار نا پيداست

من به پايان دگر نينديشم

که همين دوست داشتن زيباست

از سياهي چرا حذر کردن

شب پر از قطره هاي الماس است

انچه از شب بجاي مي ماند

عطر سکر اور گل ياس است

اه بگذار گم شوم در تو

کس نيابد زمن نشانه ي من

روح سوزان اه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه ي من

اه بگذار زين دريچه ي باز

خفته در پرنيان روياها

با پر روشني سفر گيرم

بگذرم از حصار دنياها

داني از زندگي چه مي خواهم

من تو باشم تو پاي تا سر تو

زندگي گر هزار باره بود

بار ديگر تو بار ديگر تو

انچه در من نهفته دريايي ست

کي توان نهفتنم باشد

با تو زين سهمگين طوفاني

کاش ياراي گفتنم باشد

بس که لبريزم از تو مي خواهم

بدوم در ميان صحرا ها

سر بکوبم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج درياها

بس که لبريزم از تو مي خواهم

چون غباري ز خود فرو ريزم

زير پاي تو سر نهم ارام

به سبک سايه ي تو اويزم

اري اغاز دوست داشتن است

گرچه پايان راه نا پيداست

من به پايان دگر نينديشم

که همين دوست داشتن زيباست 

  

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۱۱/۰۴ - ۱۰:۴۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)