فراموش کردم
رتبه کلی: 193


درباره من
بسم الله الرحمن الرحیم

ن و القلم و ما یسطرون . نون . قسم به قلم و آنچه می نویسند.

راستی قلم را یک چیز مقدس آفریدی و تقدسش همین بس که بپایش قسم خوردی و نوشته هایش را هم .
نوشته هایی که گاهی الهی است و برکت قلم را زیادمی کند و عمر نوشته را جاودانه .
و نوشته هایی که ذکری از تو در آنها نیست . راستی که دیده ام در طول تاریخ نوشته هایی که نماندند و تنها بخاطر این نماندند که جلوه ی تو در سربرگ آن نقش نداشت.
پس ای نهایت آرزوی دلهای شیدا ؛ کاری بکن که سر خط اول زندگی ما نام تو نقش ببندد تا الفبای زندگیمان را خود به حرکت در آوری و در نظام هستی بچرخش اندازی .
آنچه قلم نقش می کند ، تصویر حقیقت باید باشد . قلم راز گیتی است. قلم راز دار گیتی است . این قلم است که بر سطر سطر جهان کشیده می شود . با خون دریا سیراب و بر زمین جاری می شود. قلم اقیانوسی است با کشتی های سفید . با بادبانهای افراشته ، که زمین را به سمت ساحل حقیقت می راند .
قلم با خونی پر تپش که بر صفحه کاغذ جاری می شود . تاریخ را برای همیشه زنده نگه می دارد. قلم ، شعر است . شعری زیبا و دلنشین ، که بر لبان زیباترین عاشقان ، زمزمه می شود . قلم حرمت دارد ، نور دارد . قلم باید در راه رضای دوست به حرکت در آورد. قلم می تواند ما را از جهل دور کند و به سوی آینه و آب راهنمایی کند. اما بی چرخش قلم برای دوست ، زمین تاریک می شود و ما راه خود را گم می کنیم نون و القلم. قسم به قلم و آنچه که می نویسد . پس باید قلم چیزی بنویسد که ارزش قسم خوردن داشته باشد .و این قسم حرکتی است بسوی زلالی مهربان آبها . حرکتی است بسوی ایمان . قلم سرچشمه قدسی است و به خاطر اینست که می تواند مقدس باشد . می تواند راه را نزدیک کند . می تواند روح ما را به دوست پیوند بزند . و آنان که قلم بدست می گیرند ، باید به نام دوست آغاز کنند و با مراقبتی مداوم بکوشند حرمت قلم را از یاد نبرند.پس همیشه یادمان باشد چیزی ننویسیم که به کسی بر بخورد .
یادمان باشد : حرفی نزنیم که دلی بلرزد و خطی ننویسیم که کسی را آزار دهد .
یادمان باشد : برای سیاهی ها نور بپاشیم .
یادمان باشد : از چشمه ، درس خروش بگیریم و از آسمان ، درس پاک زیستن،
یادمان باشد: سنگ خیلی تنهاست، باید با او هم لطیف رفتار کنیم مبادا دل تنگش بشکند .
یادمان باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ایم نه برای تکرار اشتباهات گذشته !
یادمان باشد: هر گاه ارزش زندگی یادمان رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه.می رود زل بزنیم تا به مفهوم بودن پی ببرم...
یادمان باشد : می توان با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردی که از سازش عشق می بارد به، اسرار عشق پی برد و زنده شد !
یادمان باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کسی فقط به دست خودش باز می شود .
و یادمان باشد هیچگاه از راستی
نترسیم !
آمین یارب العالمین

متولد ایردموسی و تکنسین مبارزه با بیماریها
جهت آشنایی بیشتر و مطالعه و دیدن
مطالب و کلیپهای متفاوت میتونین به
وبلاگهایی که می نویسم
من جمله

سایت رسمی ایردموسی
irdemusa.ir

بهشت پنهان ایردموسی
irdemousa.mihanblog.com


هیئت انصارالمهدی ایردموسی
ansarolmahdiirdemousa
.mihanblog.com

تصاویر متحرک
aksgif.ir

نواهای ماندگار و خاطره انگیز
musickhatereh.mihanblog
.com


مراجعه و جهت پر بار کردنشون نظرات و

انتقادات سازندتونو بنده را یاری نمایید .


یا علی
وسیله ایردموسی (vasileh )    

در حجره ی غم جان دهد مظلوم فرزند رضا حجت معصوم

منبع : www.irdemusa.ir
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۷/۱۳ ساعت 16:50 بازدید کل: 341 بازدید امروز: 274
 


«ألسَّلامُ عَلَیکَ یااَباجَعفَرٍمُحَمَّدَ بنَ عَلیٍّ البَرَّالتَّقِیَّ»


شهادت مظلومانه نهمین کوکب هدایت
باب المراد عالمین مظهرجود و کرم ،
حضرت امام محمّد تقی علیه السلام را به
محضر مقدّس و منوّر حضرت حجة بن الحسن
العسکری وتمامی شیعیان ومحبّان آن حضرت
تسلیت و تعزیت عرض می نمائیم
آجرک الله یا مولای یا صاحب الزمان(عج)

بوی کلماتِ سوخته می‌آید از دهانِ آسمان.
عطر شهادتِ تو در هفت آسمان می‌پیچد.
هان، ای «معتصم»!
باز در تاریکیِ کدام کوچه جنایت قدم می‌زنی که کاسه چشمانت را به دست گرفته‌ای و به خفاشان، خون تعارف می‌کنی؟
هان، ای «امُّ الفضل»!
دلت خانه شیطان!
دست‌هایت مارهایی نابکار!
چشم‌هایت لانه زنبورها!
ای از نسلِ خودکامگیِ عباسیان!
ای دُختِ شیطان!
به کدامین جُرمِ ناکرده، قلبِ سخاوتِ زمین و آسمانها را با انگورِ زهرآلود، خاموش کردی؟!
«معتصم» ـ شیطان مجسم ـ تو را مسحور کدام وعده دست نیافتنی کرده است؟!
«ام الفضل»، ای دُخت شیطان!
شیطان شدن، عاقبتِ نحس توست. اگرچه در خانه نورانی‌ترین بنده خدا و در سرایِ باب الحوائجِ دلها باشی.
آری:
«عاقبت، گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود»
ای باب الحوائج،
یا جواد الائمه!
ای بهارِ نُهُم، تو را شهید کردند؛
در حالی که هنوز بیش از 25 گُل در باغِ عمرت شکوفا نشده بود.
آسمان، یتیمی‌اش را با ستارگانی از جنسِ خون می‌گرید.
زمین، بر مدارِ اندوه می‌چرخد و سیاره های درد، منظومه‌ای از عزا را پدید می‌آورند.
ای خورشیدِ شهید!
کدام فرشته است که اشکبارت نیست؟!
کدام انسان؟
کدام جنگل؟!
کدام کوهستان؟
کدام دشت؟
کدام دریا؟
کدام صحرا؟
کدام رودخانه؟
کدام پرنده؟
کدام آسمان و کدام کهکشان است که سوگوارت نباشد؟!

غـم آمـد و شـادی مـرا راند از من
سیلابِ بزرگِ اشـک، افشانـد از من

دردِ تو چنان کاست ز جانم که فقط
مُشتی پر و بال در قفس ماند از من

آه! چه سخت است زندگی با دشمن؛ دشمن خانگی!
دشمنی که گزنده ‏ترین سایه بر دیوار است و زشت‏ترین خار، بر سینه‏ ی افکار.

کاش آفتاب نتابد! بر شهری که حق نمک، زهر است!
و حق مهربانی، ستم!

آه، ای وسعت اندوه در بغض نگاهم! چرا نمی‏شکنی؛
تا مژه هایم از فانوسِ اشک لبریز شوند و لحظه هایم
از عطر باران، سرشار! هوای مرثیه در سر دارم:

دلم دارد هوای گریه، امشب
صفا دارد صفای گریه، امشب

ببار ای اشکِ خونین قطره قطره
دو چشمم را به جای گریه، امشب

 

نهمین ستاره‏ ی روشن، قصد دیاری دور می‏کند و از همه سو
شهردر خاکسترِ عزا غوطه می‏خورد.

آسمان، مچاله می‏شود و بر خاک می‏افتد و ستاره‏ ها تک تک
خاموشیِ خویش را تجربه می‏کنند.

تمام پنجره ‏ها راه باز شدن را از یاد برده‏ اند و گام‏های
خسته، راهی راهی دور می‏شوند. سیاه پوشان عزادار بر سر می‏کوبند
و اشک می‏ریزند و نفس‏ها، بریده بریده از سینه سر بر می‏آورند.

کبوتران سربریده در خون می‏چرخند و بال می‏گیرند و هنوز
خاک بوی بهاره ای پرپر می‏دهد. گلدسته‏ های بالا آمده از راستای
خاک، خورشید را به زمین می‏کشانند و حرم، در منشوری از رنگ‏های
آسمانی غرق می‏شود و صدای ضجه ‏های پی در پی، خوابِ آرام شهر را می‏شکند.

دستی کجاست تا آسمان را بر سر بکوبد و زمین و زمان را در هم بریزد؟
دستی کجاست تا دهانِ باز دقایق را از خاک ندامت پر کند؟

دستی کجاست تا گیسوی پریشانِ باد را در مشت
بفشارد و چنگ بر چهره‏ی خاک بکشد؟

این پیکر ملکوتی کیست که در شهر تشییع می‏شود و همراه
با دردهای نهانی، از اعماق شب فریاد بر می‏آورد؟

این سرشانه‏ های کیست که زیر بار اندوه، رنگین
کمان‏های سوخته را تا آسمان عروج می‏دهد؟

شمع ‏های سوخته، دعاهای مستجاب شده، چشم انداز اشک‏های ریخته
و تنهایی ممتد، همه و همه سرآغاز یک شب تا
همیشه ماندگار و تاریک را نشان می‏دهد.

بهار در شاخه‏ های خشک درختان جان می‏دهد و پاییز رو به رسیدن است.
برگریزان همیشه ‏ی تاریخ همراه با یک شب طولانی آغاز می‏شود.

صدای ضجّه‏ی شهر، گوش تاریخ را کر خواهد کرد و دستی نیست
تا این صفحه ‏ی عزادار را ورق بزند؛

صفحه ‏ای از تاریخ که در تاریکی شب ورق می‏خورد، صفحه‏ ای که در آن
شکوفه‏ های نشکفته در دست‏های باد پرپر می‏شوند، صفحه‏ای که در آن
ستاره ‏ها یک به یک راهی دیاری دور می‏شوند؛

و این نهمین ستاره‏ ی در حال عروج است.

 

از اشک عزا دیده ‏ها دریاست
ماتم جواد یا غم زهراست

در حجره‏ ی غم جان دهد مظلوم
فرزند رضا حجت معصوم

می‏ رسد به گوش ناله ‏ی مغموم
این زمزمه‏ ی غربت مولاست

زهر ستم و خصم بد بنیاد
زد به خرمنش شعله ‏ی بیداد

مرغ حق چرا از نفس افتاد
تشنه لب چرا کوثر طاهاست

یارو همدمش دشمن جانش
ظلم آشکار زهر پنهانش

آتش زده بر جان سوزانش
این نه همسر است خصم بی پروا است

این نور خداست آخر ام الفضل
این ابن الرضاست آخر ام الفضل

خون دل از رخساره اش پیداست
از زهر و عطش در دلش غوغاست

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۷/۱۳ - ۱۷:۰۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)