محمد حسین بهجت (شهریار) وقتی که به شیراز آمد و سراغ حافظ شیرازی رفت،
از همان در ورودی آرامگاه حافظ ، کفش هایش را از پا در آورد و
به احترام خواجه ی شیرین سخن شیراز پا برهنه خود را به مزار حافظ رساند و
با او غرق صحبت و هم کلامی شد...
شهریار به هنگام بازگشت شعر زیبایی در مدح حافظ سرود که بسیار دلنشین است.
چه وداع دلنشینی می کند شهریار با حافظ:
به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت میکنم حافظ خداحافظ
ثنا خوان توام تا زنـــــــــــــده ام اما یقین دارم
که حقِ چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضــو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
هم از چاهم بر آوردی و هم راهم نشان دادی
که هم حبل المتین بودی و هم نورالهدی حافظ
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حدّ هر گدا حافظ
بشعری کز تو در آغاز عشق کودکی خواندم
به گوش جان هنوزم از خدا آید ندا حافظ
به روی سنگ قبر تو نهادم سینه ای سنگین
دو دل با هم سخن گفتند بی صوت و صدا حافظ
در این جا جامه ی شوقی قبا کردن نه درویشی ست
تهی کن خرقه ام از تن که جان باید فدا حافظ
تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
سخن را گر همه یک جمله ی دستوری انگاریم
تو و سعدی خبر بودید و باقی مبتدا حافظ
هر آنکو زنگ غم دارد به دل از غمزه ی خوبان
تو بزدایی غمش از دل بسازی غمزدا حافظ
مگر دل می کنم از تو بیا مهمان براه انداز
که با حسرت وداعت میکنم حافظ خداحافظ...