فراموش کردم
رتبه کلی: 87


درباره من

آدم ها مثل خانه ها هستند با زیر زمین ها, اتاق های زیر شیروانی, دیوارها, بعضی وقتها پنجره های بسیار روشنی که رو به باغ های بسیار قشنگ باز می شوند. من از جنس سنگ های محلیم...سفت،فرسوده،اما محکم...


کریستیان بوبن



بهار (vernik )    

خاطرات و تجربیات عبرت انگیز!!

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۹/۰۹ ساعت 00:34 بازدید کل: 1082 بازدید امروز: 197
 

  19سالگی ازدواج کردم/ یه ازدواج کاملا سنتی و بر اساس دیدگاه هر دو خانواده/ البته همسرم (بهروز) مرد بدی نبود/دو سالی باهم زندگی کردیم ولی من هرکاری میکردم اصلا نمیتونستم که دوسش داشته باشم ولی بهروز برخلاف من خیلی منو دوست داشت/همیشه اصرار داشت که هرچه زودتر بچه دار بشیم ولی چون من به آینده این زندگی زیاد خوشبین نبودم قبول نمیکردم/ دقیقا دوسال از زندگی مشترک ما گذشته بود که یه پسری وارد زندگی من شد...

البته جریانش مفصله که دیگه توضیحی در مورد اون نمیدم/ فقط در همین حد بدونین که واقعا برای اولین بار و از همه وجودم عاشقش شدم/ اون پسر هم که اسمش مرتضی بود خیلی منو دوست داشت/خیلی باهام مهربون بود و همه کاری برام میکرد/ اونقدر برام زیبا و دوست داشتنی و لذت بخش بود که احساس میکردم هیچوقت همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم و دیگه برام تکرار نمیشه/ خلاصه روز به روز رابطه ما صمیمی تر و نزدیک میشد/ از اونورم من هر روز از بهروز دور و دورتر میشدم/ دیگه دلم نمیخواست که اصلا بهروز حتی نزدیکم بشه...

دیگه نمیتونستم هیچ جوری بهروز رو تحمل کنم/ واقعا برام سخت بود/ مرتضی تشویقممیکرد که از بهروز جدا بشم تا بتونیم راحتتر باهم باشیم / بهم قول داد که با من ازدواج میکنه و همیشه کنارم میمونه/ این حرفا بهترین چیزایی بود که میشنیدم. بعد از اون با بهروز کاملا رفتارم تغییر کرد و بنای ناسازگاری رو گذاشتم/ فقط طلاق میخواستم/ بهروز خیلی منو دوست داشت/ خیلی سعی کرد که بقول معروف منو از خر شیطون پیاده کنه ولی موفق نشد/ به هیچی جز مرتضی فکر نمیکردم/ اونقدر عشق مرتضی تو سر من بود که حتی یه لحظه اشک ها و گریه ها و التماسها و زجه زدنهای بهروز به چشمم نیومد/ بالاخره بعد از چهار ماه تونستم بهروز رو راضی کنم که از هم جدا بشیم/ بهروز اونقدر عاشق من بود که گفت نمیتونم اینجوری رهات کنم/همون آپارتمانی که توش زندگی میکردیم رو بنامم زد و همینطور ماشینو داد به من/ بهروز اینکارارو نکرد که من دوباره برگردم فقط بخاطر عشق و علاقه واقعیی که به من داشت همه اینکارا رو انجام داد/ ولی من کور بودم و ندیدم ونفهمیدم.

روزی که بطور کامل از بهروز جدا شدم فکر میکردم بهترین روز عمرمه/ فقط داشتم لحظه شماری میکردم که خیلی زود برم پیش مرتضی و جشن رهاییمو بگیریم/ اون روز آخرین روزی بود که من بهروز رو دیدم/ بهروزی که اون روز هیچیش به چشمم نیومد ولی حالا که دارم فکر میکنم مردی بود که تو همون چندماه سالها پیر شده بود و من نفهمیدم/ اون روز با بهروزی برای همیشه خدافظی کردم که به پهنای صورتش اشک میریخت/خلاصه بگم که از اون روز زندگی جدید من با مرتضی شروع شد که همش تونست دوهفته چهره واقعیشو مخفی کنه/ بعد از دوهفته مشکلاتمون شروع شد/ من و مرتضی باهم زندگی میکردیم بدون هیچ عقد و حتی صیغه ای/ مثل دو تا همخونه زندگی میکردیم/ اختلافات زیادی بین من و مرتضی شروع شد/ سرهرچیزی که فکرشو بکنین/ چه اخلاقی چه مالی چه همه چی/ با همه این مشکلات بازم مثل جونم مرتضی رو دوست داشتم و باهاش کنار میومدم/ بعد از چند وقت فهمیدم که مرتضی داره بهم خیانت میکنه/ بدترین چیزی که ممکن بود برام پیش بیاد/ با همه وجودم خرد شدم/ خیانت کردم و خیانت دیدم/ این مسئله اصلا برام قابل هضم و بخشش نبود/ با مرتضی حرف زدم و خیلی راحت بهم گفت که دوسش دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم!!!

اصلا نمیتونستم باور کنم/ به مرتضی گفتم تو به من قول داده بودی که باهم ازدواج میکنیم/ من بخاطر تو زندگیمو از دست دادم / خیلی راحت گفت که خانواده من هیچوقت تو رو قبول نمیکنن / خیلی سعی کردم که مرتضی رو پیش خودم نگه دارم/ با گریه و زاری با التماس با تهدید با هرچی که فکرشو بکنین ولی هیچکدوم کارساز نبود/ مرتضی دیگه دلش پیش من نبود/ تو همون چندوقت کلی هم از پولای من استفاده کرده بود و کلی هم بهم بدهکار بود ولی اصلا زیر بار نرفت/ واقعا میگم که پول برام تو اون دوره مهم نبود / من فقط خود مرتضی رو میخواستم که دیگه مال من نبود/ آخرین کاری که میتونستم انجام بدم این بود که به پای مرتضی بیفتم و ازش خواهش کنم که بمونه/ حتی بهش گفتم که خونه و ماشینمو بنامش میزنم فقط پیشم بمونه ولی بازم قبول نکرد/ شخصیتمو بطور کامل خرد کردم و زیر دست و پای مرتضی له کردم ولی بازم قبول نکرد و خیلی راحت رفت!

بعد از رفتن مرتضی با همه وجودم تنهایی رو احساس میکردم/ کاملا له شده بودم/ ولی نمیدونم چرا با همه این احوالات از مرتضی حتی هیچ گله ای هم نداشتم چه برسه به اینکه بخوام ازش متنفر باشم/ بازم دوسش داشتم و عاشقش بودم/ خیلی روزای سخت و آزار دهنده ای رو میگذروندم/ بعد از یه مدت یاد بهروز افتادم که چقدر بهش ظلم کردم و این اتفاق فقط میتونه آه بهروز باشه که زندگیه منو گرفته/ تصمیم گرفتم که برم سراغ بهروز و ازش حلالیت بخوام / از طریق یکی از دوستاش پیگیر شدم و در کمال ناباوری فهمیدم که دوهفته بعد از جداییمون تو جاده شمال بهروز تصادف کرده و فوت شده!!

این موضوع اینقدر برام غیرقابل هضم بود که کاملا شوکه شدم/ فقط شب و روز کارم شده بود گریه و زاری/ حتی نتونستم از بهروز حلالیت بخوام/ اینکه منو ببخشه و حلالم کنه/ من خیلی به بهروز ظلم کردم و اذیتش کردم/ یه عشق الکی و بچگونه رو به زندگی سراسر عشق واقعیه که بهروز برام درست کرده بود ترجیح دادم/ عشق مرتضی عشق نبود فقط یه هوس بود/ الان دارم اینا رو میفهمم / هیچوقت سعی نکردم که بهروز رو دوست داشته باشم و عشقشو باور کنم/ مرتضی یه پسر بچه بود که میخواست فقط وقتشو با من بگذرونه و هوسشو با من بخوابونه/ من به خودم و بهروز و زندگیم ظلم کردم/ دیگه بهروزی وجود نداره که بخوام جبران کنم/ اگه بهروز زنده بود مطمئنم که منو میبخشید و یه فرصت دوباره به من میداد/ من الان تو زندگیم از لحاظ مادی هیچ مشکلی ندارم و خدا رو شکر همه چی دارم ولی جای عشق و احساس تو زندگیم خالیه/ دیگه نمیتونم به هیچ کس اعتماد کنم/ همه اینا تقصیر خودمه/ خودم با دستای خودم زندگیمو نابود کردم و الان پشیمونم/ ولی دیگه فرصت جبرانی برام نمونده...

چند وقتیه یه شخص جدیدی اومده تو زندگیم و همه جوره بهم ابراز علاقه میکنه ولی واقعا نمیتونم تصمیم بگیرم/ اصلا نمیتونم بهش اعتمادکنم/ اینکه واقعا دوسم داره یا اینکه اونم میخواد فقط از موقعیت و شخص خودم سو استفاده کنه و بعد از مدتی ترکم کنه/ البته همه اینا تقصیره خودمه/ اینکه خودم باعث شدم که اینهمه به آدمای اطرافم بدبین بشم!

نتیجه گیری :

همه اینا رو گفتم که در آخر بگم من باید قدر زندگیمو با بهروز میدونستم/ عشق بهروز واقعی بود/ منو فقط بخاطر خودم میخواست و عاشقانه دوسم داشت/ ولی من نفهمیدم/ خیلی دیر فهمیدم که دیگه بهروزی وجود نداشت حتی نتونستم جبران کنم/ نباید زندگیمو فنا میکردم بخاطر یه پسری که عشقش و دوست داشتنش واقعی نبود و فقط از روی هوس بود/ با همه این تفاسیر نباید بعد از ارتباطم با مرتضی اینقدر بهش التماس و خواهش میکردم که پیشم بمونه/ کاش اینهمه شخصیتمو خرد نمیکردم و خودمو زیر پای مرتضی له نمیکردم/ مرتضی ارزششو نداشت/ مرتضی همه زندگی و آینده منو تباه کرد/ ولی مقصر اصلی خودم بودم/ نباید اینقدر سادلوحانه و بچگونه تصمیم میگرفتم و آیندمو تباه میکردم/ آینده بهروز بخاطر من تباه شد و حتی جونشو از دست داد/ من یک عمر مدیون بهروز میمونم و باید جوابگو باشم/ کاش هیچوقت دنبال این دوستی نمیرفتم/ باید همسرمو باور میکردم/ عشقشو باور میکردم/ اینکه چقدر منو دوست داشت و عاشقم بود حتی وقتی من اینقد اذیتش کردم و طلاق خواستم بازم هرچی که داشت رو به من داد/ این یعنی علاقه واقعی یه مرد به زنش/ باید فرق بین عشق و هوس رو بفهمیم و اینقدر ساده نباشیم/ دخترای ما متاسفانه خیلی ساده هستن/ با یه حرف کوچیکی با یه دوستت دارم زود گول میخورن/ باید واقع بین باشیم/ باید فرق بین دوست داشتن و سو استفاده رو بفهمیم/ نباید آیندمونو تباه کنیم بخاطر یه هوس زودگذر/ باید عاقلانه فکر کنیم و تصمیم بگیریم/ باید کاملا رو شناخت رفتار کنیم/ اول باید طرف مقابلو کاملا بشناسیم و بعد در موردش تصمیم بگیریم...

 

 

گمنام از تهران

 

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۹/۰۹ - ۰۰:۳۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)